کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سست و لغزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سست و لغزنده
فرهنگ گنجواژه
بی اعتبار
-
واژههای مشابه
-
سست شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضعیفشدن، ناتوان گشتن، بیرمق شدن، کمزور شدن ۲. درماندن، واماندن، از کار افتادن ۳. دلسردشدن، مایوس شدن، نومید شدن ۴. مردد شدن، تردید داشتن ۵. کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن ۶. شل شدن، کند شدن
-
سست کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهسته کردن، کند کردن ۲. ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بیحال کردن ۳. متزلزل کردن، فتور کردن
-
سست رگ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (ص مر.) 1 - بی غیرت ، بی - حمیت . 2 - کاهل .
-
سست ریش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) ضعیف النفس ، ساده لوح .
-
سست زخم
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص مر.) نبضی که سست می زند.
-
سست بینایی
لغتنامه دهخدا
سست بینایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) کم بینایی . (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن .
-
سست خیز
لغتنامه دهخدا
سست خیز. [ س ُ ] (نف مرکب ) تنبل . کند. کاهل : در عالم اگر چه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم .نظامی .
-
سست زخم
لغتنامه دهخدا
سست زخم . [ س ُ زَ ] (ص مرکب ) نبضی که سست زند. سست قرعه . سست ضربه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سست عزم
لغتنامه دهخدا
سست عزم . [ س ُ ع َ ] (ص مرکب ) بی اراده . سست اراده . بی تصمیم : مردان عنان بدست توکل نداده اندتو سست عزم در گرو استخاره ای .صائب .
-
سست عهد
لغتنامه دهخدا
سست عهد. [ س ُ ع َ] (ص مرکب ) بی وفا. که زود پیمان بگسلد : سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزدسست عهدان ارادت بملامت برمند. سعدی .قیمت عشق نداند قدم صدق نداردسست عهدی که تحمل نکند بار جفا را.سعدی .
-
سست کوش
لغتنامه دهخدا
سست کوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) کاهل : نبودیم از این پیشتر سست کوش کنون گرمتر زآن برآریم جوش . نظامی (شرفنامه ص 435).کشش جستن از مردم سست کوش جواهرخری باشد از جوفروش .نظامی .
-
سست کوشی
لغتنامه دهخدا
سست کوشی .[ س ُ ] (حامص مرکب ) کاهلی . تنبلی کردن : آهن شه چو سخت جوشی کردلشکر ترک سست کوشی کرد.نظامی .
-
سست نهاد
لغتنامه دهخدا
سست نهاد. [ س ُ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) بی بنیاد. ناپایدار. نااستوار : مجو درستی عهد از جهان سست نهادکه این عجوزه عروس هزار داماد است .حافظ.