کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سست عنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سست کوش
لغتنامه دهخدا
سست کوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) کاهل : نبودیم از این پیشتر سست کوش کنون گرمتر زآن برآریم جوش . نظامی (شرفنامه ص 435).کشش جستن از مردم سست کوش جواهرخری باشد از جوفروش .نظامی .
-
سست کوشی
لغتنامه دهخدا
سست کوشی .[ س ُ ] (حامص مرکب ) کاهلی . تنبلی کردن : آهن شه چو سخت جوشی کردلشکر ترک سست کوشی کرد.نظامی .
-
سست گوش
لغتنامه دهخدا
سست گوش . [ س ُ ] (ص مرکب ) مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء).
-
سست مهار
لغتنامه دهخدا
سست مهار. [ س ُ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از رام و مطیع بودن . (برهان ) (آنندراج ). مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء) : با مرادت سپهر سست مهاربا حسودت زمانه سخت لگام . انوری . || کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل . (برهان ) (آنندراج ). ناقابل و بی ...
-
سست مهر
لغتنامه دهخدا
سست مهر. [ س ُ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای مهر و محبت اندکی باشد. (ناظم الاطباء). بی وفا. بی محبت .که باندک تغییر حال دل از محبت برگیرد : چو بیچاره شد پیشش آورد مهدکه ای سست مهر فراموش عهد. سعدی .دلبر سست مهر سخت جفاصاحب دوست رای دشمن خوی . سعدی .عروس...
-
سست نظم
لغتنامه دهخدا
سست نظم . [ س ُ ن َ ] (ص مرکب ) که شعر او سخته و محکم نباشد. که شعر او رسا و پرمعنی نیست : حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظقبول خاطر و لطف سخن خداداد است .حافظ.
-
سست نهاد
لغتنامه دهخدا
سست نهاد. [ س ُ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) بی بنیاد. ناپایدار. نااستوار : مجو درستی عهد از جهان سست نهادکه این عجوزه عروس هزار داماد است .حافظ.
-
سست وفا
لغتنامه دهخدا
سست وفا. [ س ُ وَ ] (ص مرکب ) آنکه وفای او کم باشد. (آنندراج ) : آن سست وفا که یار دل سخت من است شمع دگران و آتش رخت من است . سعدی .بوی یار من از این سست وفا می آیدگلم از دست بگیرید که از کار شدم .نظیری .
-
سست هل
لغتنامه دهخدا
سست هل . [ س ُ هَِ ] (نف مرکب ) رام . کم مقاومت . که زود تسلیم میشود : خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره حجره گرد ملازه .منجیک .
-
شاخ سست
لغتنامه دهخدا
شاخ سست . [ خ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن دنیاست . (آنندراج ).
-
لن سست
لغتنامه دهخدا
لن سست . [ ل َ س ِ ] (اِخ ) اسکندر. رجوع به اسکندر لن سست شود. (ایران باستان ج 2 ص 1276).
-
بام سست
لغتنامه دهخدا
بام سست . [ س ُ ] (ص مرکب ) که بام نااستوار دارد. که بام استوار و محکم ندارد. || مجازاً آدم غیرمحکم و سست اخلاق . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
په سست
لغتنامه دهخدا
په سست . [پ ِ س ِ ] (اِخ ) په سستاس (سوماتوفیلاکس ). نام مردی مقدونی از یاران اسکندر و کسی که در جنگ مالیان اسکندر را نجات داد. وی آنجا نخست کسی بود که اسکندر را با سپر پوشید. پس از مرگ اسکندر در تقسیم ثانوی ولایات ، پارس بالاخص نصیب این مرد گردید. (...
-
سست اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sost[']andām ۱. ضعیف؛ کمزور؛ ناتوان.۲. لاغر.
-
سست بنیاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sostbonyād بیدوام؛ ناپایدار.