کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سست شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سست پیمان
لغتنامه دهخدا
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105).ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی .سست پیمانا چ...
-
سست پیوند
لغتنامه دهخدا
سست پیوند. [ س ُ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) بدعهد. سست پیمان . که در دوستی ثابت نباشد : شکست عهد محبت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم .سعدی .
-
سست تن
لغتنامه دهخدا
سست تن . [س ُ ت َ ] (ص مرکب ) بی حال . بی رمق . بی جان : تشنگی بادیه برده بلب دجله فتادسست تن مانده و از سست تنی سخت غمی .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 928).
-
سست خیز
لغتنامه دهخدا
سست خیز. [ س ُ ] (نف مرکب ) تنبل . کند. کاهل : در عالم اگر چه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم .نظامی .
-
سست دل
لغتنامه دهخدا
سست دل . [ س ُ دِ ] (ص مرکب ) ضعیف . ناتوان : نیک بدحال و سخت سست دلم حال دل هردو یک نه بر خطر است .خاقانی (دیوان دکترسجادی ص 63).
-
سست ران
لغتنامه دهخدا
سست ران . [ س ُ ] (ص مرکب ) کند. آهسته . مانده : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان .نظامی .
-
سست رای
لغتنامه دهخدا
سست رای .[ س ُ ] (ص مرکب ) ضعیف العقل و بی تدبیر و بی تمیز. (ناظم الاطباء). ناقص عقل . بی تصمیم . بی اراده : بگرگین بگو ای یل سست رای چو گویی تو با من بدیگر سرای . فردوسی .زنان نازک دلند و سست رایندبهر خو چون برآریشان برآیند. (ویس و رامین ).زنان همه ...
-
سست رایی
لغتنامه دهخدا
سست رایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سست رای . بی تدبیری : که رای و بزرگان گوایی دهندنه از بیم و از سست رایی دهند. فردوسی .کتاب از دست دادن سست رایی است که اغلب خوی مردم بیوفایی است .سعدی .
-
سست رگ
لغتنامه دهخدا
سست رگ . [ س ُ رَ ] (ص مرکب ) ناتوان و کاهل و غافل وبی درد. (ناظم الاطباء). || مهربان . باعاطفه . نرم خوی : و اگر این امیر یا والی سست رگ باشد و خواهد تا آن مردم را بلطف و نیکویی بدست آرد زبون و پایمال کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 169).
-
سست ریش
لغتنامه دهخدا
سست ریش . [ س ُ ] (ص مرکب ) احمق . (غیاث اللغات ). کنایه از احمق و بی عقل . (آنندراج ) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش . مولوی .که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش .مولوی .
-
سست زخم
لغتنامه دهخدا
سست زخم . [ س ُ زَ ] (ص مرکب ) نبضی که سست زند. سست قرعه . سست ضربه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سست عزم
لغتنامه دهخدا
سست عزم . [ س ُ ع َ ] (ص مرکب ) بی اراده . سست اراده . بی تصمیم : مردان عنان بدست توکل نداده اندتو سست عزم در گرو استخاره ای .صائب .
-
سست عزمی
لغتنامه دهخدا
سست عزمی . [ س ُ ع َ ] (حامص مرکب ) عمل سست عزم . بی اراده بودن . || سهل انگاری : نامه ٔ بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بوده . (نوروزنامه ).
-
سست عنان
لغتنامه دهخدا
سست عنان . [ س ُ ع ِ ] (ص مرکب ) تنبل و کاهل . (ناظم الاطباء).
-
سست عهد
لغتنامه دهخدا
سست عهد. [ س ُ ع َ] (ص مرکب ) بی وفا. که زود پیمان بگسلد : سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزدسست عهدان ارادت بملامت برمند. سعدی .قیمت عشق نداند قدم صدق نداردسست عهدی که تحمل نکند بار جفا را.سعدی .