کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سست
/sost/
معنی
۱. فاقد استحکام لازم؛ بیدوام: دیوار سست.
۲. ضعیف؛ ناتوان.
۳. [مقابلِ سخت] نرم و ملایم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیاساس، بیبنیان، بیپایه ≠ متقن، موثق
۲. ضعیف، کاسد
۳. تنبل، چلمن، کاهل، وارفته
۴. بیحال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول ≠ سخت، سفت
۵. نرم
۶. متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بیثبات ≠ استوار
۷. لخت
۸. بیمعنی، بیهوده
۹. نامفهوم، بیمفه
دیکشنری
crumbly, dull, feeble, flabby, flaccid, fragile, frail, groggy, inert, infirm, insecure, insubstantial, soft, languid, limp, phlegmatic, rickety, rocky, slender, slight, tepid, thin, torpid, trick, unsound, unstable, watery, weak, wobbly
-
جستوجوی دقیق
-
سست
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیاساس، بیبنیان، بیپایه ≠ متقن، موثق ۲. ضعیف، کاسد ۳. تنبل، چلمن، کاهل، وارفته ۴. بیحال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول ≠ سخت، سفت ۵. نرم ۶. متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بیثبات ≠ استوار ۷. لخت ۸. بیمعنی، بیهوده ۹. نامفهوم، بیمفه
-
سست
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ په . ] 1 - (ص .) بی دوام ، پایدار. 2 - ضعیف ناتوان . 3 - نرم ، ملایم . 4 - تنبل . 5 - بی معنی . 6 - (ق .) آهسته ، کند.
-
سست
لغتنامه دهخدا
سست . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «سوست » (ملایم ، سبک ). نرم . ملایم . نازک . ناتوان . ضعیف . کم زور. آهسته . تنبل .کاهل . مانده . بی معنی . بیهوده . ضد سخت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت . (ناظم ال...
-
سست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sust] sost ۱. فاقد استحکام لازم؛ بیدوام: دیوار سست.۲. ضعیف؛ ناتوان.۳. [مقابلِ سخت] نرم و ملایم.
-
سست
دیکشنری فارسی به عربی
بطيي , خدران , رشيق , ضعيف , طليق , غير آمن , فاتر , فترة الهدوء , کامل , کسول , متخنث , مترنح , مترهل , متساهل , محلحل , مرن , معتدل , مهزوز
-
سست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sos طاری: sost / zayif طامه ای: sost / šol طرقی: sost کشه ای: sost نطنزی: sost
-
واژههای مشابه
-
سست شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضعیفشدن، ناتوان گشتن، بیرمق شدن، کمزور شدن ۲. درماندن، واماندن، از کار افتادن ۳. دلسردشدن، مایوس شدن، نومید شدن ۴. مردد شدن، تردید داشتن ۵. کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن ۶. شل شدن، کند شدن
-
سست کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهسته کردن، کند کردن ۲. ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بیحال کردن ۳. متزلزل کردن، فتور کردن
-
electoral volatility
سسترأیی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] حالتی در رأیدهندگان که باعث میشود گرایش خود را در انتخابات به احزاب مختلف مکرر تغییر دهند یا مشارکت و عدم مشارکتشان تا لحظۀ آخر مورد تردید باشد
-
asthenosphere
سستکُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بخشی از گوشتۀ بالایی زمین، واقع در زیر سنگکُره که سست است و در آن ماگما تولید میشود
-
سست رگ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (ص مر.) 1 - بی غیرت ، بی - حمیت . 2 - کاهل .
-
سست ریش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) ضعیف النفس ، ساده لوح .
-
سست زخم
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص مر.) نبضی که سست می زند.
-
سست گرفتن
لغتنامه دهخدا
سست گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سهل انگاشتن . آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست . نظامی .که سخت سست گرفتی و نیک بد کردی هزار نوبت ازین رای باطل استغفار. سعدی . || آرام بودن . درشتی نکردن : بگفتن درشتی مکن بر...