کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر در صحرا نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کم سر
لغتنامه دهخدا
کم سر. [ ک ُ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 243 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ک َ ل َ / ل ِ س َ ] (اِخ ) از کوههای بلند پیشکوه است که بین دره ٔ رودخانه ٔ دیاله و آبدیز واقع است و رودخانه ٔ دیاله پس از عبور از این کوه چندین پیچ می خورد و به دجله ملحق می گردد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 48 و 96).
-
گشته سر
لغتنامه دهخدا
گشته سر. [ گ َ ت َ / ت ِ س َ ] (ص مرکب ) قلب سرگشته . (آنندراج ). سرگردان : گرچه بسوزد دل حربه ز تاب کی دهدش چشمه ٔ خورشید آب لیک چو خورشیدبود جلوه گرذره بناچار شود گشته سر.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
گلخانه سر
لغتنامه دهخدا
گلخانه سر. [ گ ُ ن َ س َ ] (اِخ ) از ییلاقات توابع و دهات تنکابن است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 145).
-
کلان سر
لغتنامه دهخدا
کلان سر. [ ک َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه سر بزرگ دارد. سرگنده . و رجوع به کلان شود.
-
گج سر
لغتنامه دهخدا
گج سر. [ گ َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لور شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران ، سرراه شوسه ٔ کرج به چالوس . سکنه ٔ آن 50 تن است و پاسگاه پاسبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
گچه سر
لغتنامه دهخدا
گچه سر. [ گ َ چ َ س َ ] (اِخ ) رجوع به گچ سر شود.
-
کوه سر
لغتنامه دهخدا
کوه سر. [ س َ ] (اِ مرکب ) کوه . کوهستان . (از فهرست ولف ). کوهسار. سرکوه : ز ره دامنش را بزد بر کمرپیاده برآمد بر آن کوه سر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).چنین گفت کین کوه سر، خان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست . فردوسی (ایضاً ص 897).سپیده چو...
-
گرلسپه سر
لغتنامه دهخدا
گرلسپه سر. [ گ َ ل َ پ َ س َ ] (اِخ ) از ییلاقات سخت سر است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 203).
-
گرماب سر
لغتنامه دهخدا
گرماب سر. [ گ َ س َ ] (اِخ ) از جمله دهات لاریجان . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 154).
-
acrocephalic, oxycephalic
مخروطسر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[دامپزشکی - پاتوبیولوژی] مربوط به مخروطسری یا مبتلا به مخروطسری
-
سر آمدن
واژگان مترادف و متضاد
به سررسیدن، منقضی شدن، پایان یافتن، به پایان رسیدن ≠ آغاز گشتن، شروع شدن
-
سر باختن
واژگان مترادف و متضاد
جان باختن، جانفدا کردن، جانبازی کردن
-
سر برآوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سربلند کردن ۲. سر برداشتن ۳. بالا آمدن، طلوع کردن ۴. ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن ۵. مرتفع شدن، بلند شدن ۶. برخاستن ۷. روییدن، سبز شدن، دمیدن ۸. بالیدن، قد کشیدن ۹. افتخار کردن ۱۰. ممتازشدن، برجسته شدن، ش
-
سر برداشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سربلند کردن ۲. اعتراض کردن، معترض شدن ۳. بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن ۴. تجاوز کردن، متجاوز شدن