کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرین
/sarin/
معنی
۱. [مقابلِ پایین] بالای سر.
۲. طرف سر؛ جانب سر در بستر؛ بالش و متکا که زیر سر بگذارند: ◻︎ گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳: ۵۱۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
backside, breech, buttock, hip, hunkers, seat
-
جستوجوی دقیق
-
سرین
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ) (اِ.) کفل .
-
سرین
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به سر، طرف سر. 2 - بالش ، متکا.
-
سرین
لغتنامه دهخدا
سرین . [ س َ ] (اِ مرکب ) چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده . (آنندراج ). بالش : دلم ش...
-
سرین
لغتنامه دهخدا
سرین . [ س ِرْ ری ] (اِخ ) موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سرین
لغتنامه دهخدا
سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) : خلخیان خواهی و جماش چشم گردسرین خواهی و بارک میان . رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).بزد بر سرین یکی گور نرگذر کرد ...
-
سرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به سر) [قدیمی] sarin ۱. [مقابلِ پایین] بالای سر.۲. طرف سر؛ جانب سر در بستر؛ بالش و متکا که زیر سر بگذارند: ◻︎ گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳: ۵۱۷).
-
سرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرون› (زیستشناسی) sorin ۱. ران.۲. کفل.
-
سرین
دیکشنری فارسی به عربی
ردف , مقعد , ورک
-
واژههای مشابه
-
گوزن سرین
لغتنامه دهخدا
گوزن سرین . [ گ َ وَ س ُ ] (ص مرکب ) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
کلان سرین
لغتنامه دهخدا
کلان سرین . [ ک َ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او بزرگ باشد. سرین گنده . رسته . اعجز. عجزاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سرین و کلان شود.
-
گران سرین
لغتنامه دهخدا
گران سرین . [ گ ِ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه سرین کلان دارد.
-
gluteal region
ناحیۀ سرین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای در نمای پشتی خارجی لگن و انتهای بالایی ران
-
gluteal fold
چین سرین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] چینی در پایین برجستگی سرین
-
فکنده سرین
فرهنگ فارسی معین
(فِ کَ دِ . سُ) (ص مر.) کسی که چهار زانو نشسته .