کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سریع
/sari'/
معنی
۱. شتابنده.
۲. زود؛ تند.
۳. چست و چالاک.
۴. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برقآسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبکسیر ≠
برابر فارسی
شتابان، تند، پرشتاب، چابک، چالاک، فرز
دیکشنری
active, express, fast , expeditious, fleet, presto, quick, spanking, prompt, rapid, ready, speed, speedy, swift
-
جستوجوی دقیق
-
سریع
واژگان مترادف و متضاد
برقآسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبکسیر ≠
-
سریع
فرهنگ واژههای سره
شتابان، تند، پرشتاب، چابک، چالاک، فرز
-
سریع
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (ص .) تند رونده ، شتابنده . 2 - چست و چالاک . 3 - (اِ.) ی کی از بحرهای عروضی بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلان ».
-
سریع
لغتنامه دهخدا
سریع. [ س َ ] (ع ص ) جَلد و شتاب کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زود. (مهذب الاسماء). شتابنده . (دهار) (منتهی الارب ).- سریعالامضاء ؛ زودگذر : شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- سریعالانزال ؛ که زود آب او آید. سست کمر. که ...
-
سریع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sari' ۱. شتابنده.۲. زود؛ تند.۳. چست و چالاک.۴. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات.
-
سریع
دیکشنری فارسی به عربی
اجل , بسرعة , سريع , سمامة , مفاجي
-
واژههای مشابه
-
سريع
دیکشنری عربی به فارسی
اظهارداشتن , بيان کردن , اداکردن , سريع السير , صريح , روشن , ابراز کردن
-
سريع
دیکشنری عربی به فارسی
چابک , زرنگ , فرز , زيرک , سريع الا نتقال , سرزنده وبشاش , تند , باروح , رايج , چست , تيز , اراسته , پاکيزه , سريع , تندرو , سريع العمل , سريع السير , سرعت
-
سَرِيعُ
فرهنگ واژگان قرآن
سريع - هميشه با سرعت
-
سریع السیر
فرهنگ واژههای سره
تندرو، تیزرو
-
rapid intake
جذب سریع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] تشکیل اولین جلسۀ مشاوره ظرف 48 ساعت پس از اعلام آمادگی مُراجع برای شروع درمان
-
express
سریعالسیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مشترک حملونقل] وسیلۀ نقلیۀ دارای حرکت سریع بدون توقف یا با توقف کم
-
mixograph
خمیرنگار سریع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی خمیرنگار که خواص نانوایی آرد را در زمان نسبتاً کوتاهی نشان میدهد
-
سریع الانتقال
فرهنگ فارسی معین
(سَ عُ لْ. اِ تِ) [ ع . ] (ص مر.) تیزهوش ، تندفهم .