کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سریر
/sarir/
معنی
تخت پادشاهی؛ اورنگ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اریکه، اورنگ، تخت، مسند
دیکشنری
bed, throne
-
جستوجوی دقیق
-
سریر
فرهنگ نامها
(تلفظ: sarir) (عربی) (در قدیم) تخت پادشاهی ، اورنگ ؛ تخت ، مسند .
-
سریر
واژگان مترادف و متضاد
اریکه، اورنگ، تخت، مسند
-
سریر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) تخت ، تخت پادشاهی ، اریکه .
-
سریر
لغتنامه دهخدا
سریر. [ س َ ] (اِخ ) مملکتی است میان بلاد آلان و باب الابواب و او را پادشاهی است بر سر خود و دینی و ملتی جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مشرق و جنوب و حدود ارمنیه و مغرب وی حدود روم است و شمال وی ناحیت الانست و این ناحیتی با نعمت سخت بسیار است ....
-
سریر
لغتنامه دهخدا
سریر. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی دارم و بنی کنانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). جایگاهی در دیار بنی دارم در یمامه . (از معجم البلدان ).
-
سریر
لغتنامه دهخدا
سریر. [ س َ ] (اِخ ) نام ولایتی است و جایی نیز هست که غار کیخسرو آنجاست . (برهان ). نام قلعه ای است که در آنجا تخت و جام کیخسرو بوده و اسکندر بدانجا رفته پادشاه آنجا را سریری گفتندی ، اگر بمناسبت تخت است سریر عربی است و فارسی نیست . (آنندراج ) (انجمن...
-
سریر
لغتنامه دهخدا
سریر. [ س َ ] (اِخ )دهانه جویی است نزدیک جار که کشتی های حبشه که به مدینه آیند آنجا لنگر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سریر
لغتنامه دهخدا
سریر. [ س َ ] (ع اِ) اورنگ و تخت . (برهان ). تخت پادشاه . (جهانگیری ). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی بریدن است پس به اعتبار بریدن و تراشیدن چوب تخت را سریر گویند. (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منته...
-
سریر
لغتنامه دهخدا
سریر. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرویسه است که قوس و قزح باشد. (برهان ). قوس و قزح و آن را سدکیس و سرویسه نیز خوانند. (جهانگیری ). آزفنداک . آژفنداک . تیرآژه .
-
سریر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسِرَّه و سُرُر] [قدیمی] sarir تخت پادشاهی؛ اورنگ.
-
سریر
دیکشنری فارسی به عربی
عرش , وجبة خفيفة
-
واژههای مشابه
-
سرير
دیکشنری عربی به فارسی
بستر , کف , حرف توخالي وبي معني , خوابگاه (درکشتي يا ترن) , هرگونه تختخواب تاشو , تختخواب سفري , رختخواب بچگانه , برانکار يا تخت مخصوص حمل مريض , جنايت کار , از جان گذشته , لوطي محله , اوباش , رند , ادم رذل , فرومايه , پست و حقير , بدکار , تبه کار , ...
-
گردون سریر
لغتنامه دهخدا
گردون سریر. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) در صفات پادشاهان . (آنندراج ). پادشاه توانا. (ناظم الاطباء). گردون رکاب .
-
ستاره سریر
لغتنامه دهخدا
ستاره سریر. [ س ِ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سریری که آسمان کبودز بار حلم تو قامت بنفشه وار شکست .حسین سنایی (از بهار عجم ).