کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سری
/sari/
معنی
۱. سَروری؛ بزرگی.
۲. ریاست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی ≠ علنی
۲. اسناد طبقهبندی شده
دیکشنری
arcane, backstairs, battery, cephalic, confidential, cryptic, dark, edition, family, inmost, issue, occult, range, rank, secret, series, streak, succession, suite, undercover, underground, unearthly
-
جستوجوی دقیق
-
سری
واژگان مترادف و متضاد
۱. پوشیده، رازآلود، محرمانه، مخفی، رمزی، اسرارآمیز، رمزآلود، رازآگین، رمزآگین، مرموز، پنهانی، مخفیانه، نهانی ≠ علنی ۲. اسناد طبقهبندی شده
-
سری
واژگان مترادف و متضاد
۱. سلسله، رشته ۲. ردیف، قطار، رج ۳. دسته، گروه ۴. طبقه، مجموعه ۵. دوره ۶. پیاپی، متوالی ۷. ردیفی، غیرمتوازی
-
سری
فرهنگ فارسی معین
(س رُِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به سر؛ مخفی ؛ پوشیده .
-
سری
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سلسله ، رشته . 2 - ردیف .
-
سری
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (حامص .) مهتری ، سروری .
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ] (اِخ ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش ، خوش شیرین کار است ، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست :بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تنددیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند. (مجالس النفائس ص 240)....
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ](اِخ ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است . (از روضات الجنات ص 308). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی . (برهان ) (آنندراج ) : چون سری بی سر شد اندر راه اوبر سریر سروران شد جای او. (مثنوی ).رجوع به سری سقطی شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (حامص ) (از: سر (رأس ) + ی مصدری ). ریاست . سروری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری . (برهان ). سرداری . (جهانگیری ). سروری و سرداری . (آنندراج ). سرداری . (غیاث ) : او را سزد امیری او را سزد شهی او را سزد بزرگی و او ر...
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ری ی ] (ع اِ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج ، اسریه و سُریان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوی خرد. || (ص ) مرد شریف . مهتر. (دهار) (مهذب الاسماء). مهتر و جوانمرد و سخی . (منتهی الارب ).
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ] (اِخ ) ابن منصور معروف به ابوالسرایا. رجوع به ابوالسرایا و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 361 و 362 شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س ُ را ] (ع مص ) شب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سریان . سریة.
-
سری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] sari ۱. سَروری؛ بزرگی.۲. ریاست.
-
سری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: série] seri ۱. [عامیانه] مجموعهای از اشیا همجنس.۲. [عامیانه] ردیف؛ دسته؛ گروه.۳. (ریاضی) مجموعهای از اعداد یک دنبالۀ متناهی یا نامتناهی.۴. (صفت) (برق) متوالی.
-
سری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سرّ) [عربی. فارسی] serri ۱. پنهانی.۲. (قید) بهطور پنهانی: سری رفتار کردن.