کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگزیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرگزیت
/sargazit/
معنی
پولی که در قدیم مسلمانان از اهل ذمه میگرفتند؛ باج و خراج؛ جزیه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
ransom
-
جستوجوی دقیق
-
سرگزیت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (اِمر.) جزیه ، باج .
-
سرگزیت
لغتنامه دهخدا
سرگزیت . [ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) از: سر + گزیت . سرگزید. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زری را گویند که سرشمار کفار نموده از ایشان بطریق جزیه بگیرند، چه گزیت بمعنی جزیه باشد، و جزیه معرب آن است . (برهان ) (جهانگیری ). جزیه . (نصاب ). سرانه . (السامی ) ...
-
سرگزیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرگزید، سرگزین، سرگزه، سرگزیه› sargazit پولی که در قدیم مسلمانان از اهل ذمه میگرفتند؛ باج و خراج؛ جزیه.
-
جستوجو در متن
-
سرگزید
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (اِمر.) نک سرگزیت .
-
سرگزید
لغتنامه دهخدا
سرگزید. [ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) سرگزیت است که جزیه و زری باشد که از کفار گیرند. (برهان ). سرگزیت . (جهانگیری ).
-
سرگزه
لغتنامه دهخدا
سرگزه . [ س َ گ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جزیه که از کفار گیرند. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سرگزیت شود.
-
خراج سر
لغتنامه دهخدا
خراج سر. [ خ َ ج ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرانه . خراج رأس . سرگزیت .
-
خراج رأس
لغتنامه دهخدا
خراج رأس . [ خ َ ج ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جزیة. سرگزیت . سرانه . رجوع به خراج الرأس در این لغت نامه شود.
-
خراجی سر
لغتنامه دهخدا
خراجی سر. [ خ َ س َ ] (اِ مرکب ) خراج الرأس . خراج سر. سرانه . سرگزیت : که باشدزبون خراجی سری که همسر بود با بلنداختری .نظامی .
-
گزیت
لغتنامه دهخدا
گزیت . [ گ َ / گ ِ ی َ / گ َ ] (اِ) (معرب آن جزیه است ) از لغت های آرامی است که دیرگاهی است در زبان فارسی درآمده . (هرمزدنامه ص 14، فاب 1 ص 224) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زری باشد که حکام هر ساله از رعایا میگیرند و آن را خراج هم میگویند. (برهان )...
-
دلهرا
لغتنامه دهخدا
دلهرا. [ دِ هَِ / دِ هََ ](اِخ ) نام پادشاهی بوده از پادشاهان هندوستان . (برهان ) (از لغت فرس اسدی ). نام راجه ٔ ملک «جلم » بوده و بخاطر میرسد که نام او دله رای بوده به ضم دال و فتح لام و اظهار هاء. (انجمن آرا) (آنندراج ) : چو رای کوره و داودو نامور ...
-
رانگ رنگ
لغتنامه دهخدا
رانگ رنگ . [ ] (اِخ ) ناحیتی است از تبت بهندوستان و چینستان پیوسته و اندر تبت ناحیتی از این درویش تر نیست . جای ایشان در خیمه هاست و خواسته ٔ ایشان گوسپند است و خاقان تبت از ایشان سرگزیت ستاند ببدل خراج ، و این ناحیت یک ماه راه است اندر یکماهه ، گوین...
-
باژ
لغتنامه دهخدا
باژ. (اِ) رسد و خراج است و مانند گزیت باشد که بپادشاه دهند. (صحاح الفرس ). مَکس . (مجمل اللغة). رصد خراج بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 177). رسد و خراج . (فرهنگ خطی ). خراج . (شرفنامه ٔ منیری ) (معیار جمالی ). باج و خراج . (انجمن آرای ناصری ). زری است...
-
جزیة
لغتنامه دهخدا
جزیة. [ ج ِزْ ی َ ] (معرب ، اِ) خراج زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). || آنچه از ذمی گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). این لفظ مأخوذ از گَزیت و گِزْیَت فارسی است . (ناظم الاطباء). آنچه ب...