کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرگروه
/sargoruh/
معنی
رئیس و بزرگتر قوم و طایفه؛ سردسته؛ سرکرده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سردسته، رئیس
دیکشنری
foreman
-
جستوجوی دقیق
-
سرگروه
واژگان مترادف و متضاد
سردسته، رئیس
-
group leader 2, tour organizer
سرگروه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] فردی از اعضای گشت گروهی که به نمایندگی آنها مسئولیت امور مالی و اجرایی گشت و ارتباط با گشتپرداز و راهنمای گشت را بر عهده دارد
-
سرگروه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) (اِمر.) سردسته ، رییس قوم .
-
سرگروه
لغتنامه دهخدا
سرگروه . [ س َ گ ُ ] (اِ مرکب ) سردار و رئیس جماعت . (آنندراج ).
-
سرگروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sargoruh رئیس و بزرگتر قوم و طایفه؛ سردسته؛ سرکرده.
-
جستوجو در متن
-
سرنفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] sarnafar سرگروه؛ سردسته.
-
سرخیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم،صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] sarxeyl سرگروه؛ سردسته؛ سرکرده.
-
پاترن
واژهنامه آزاد
مدیریت، ریاست، سرگروه، سردسته
-
لیدا
واژهنامه آزاد
رهبر ، سرگروه - از واژه لیدر می آید .
-
سردسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) sardaste سرپرست و بزرگتر یک دسته از مردم سرگروه؛ سرکرده.
-
سرحلقه
واژگان مترادف و متضاد
بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسلهجنبان، پیشوا
-
سردسته
واژگان مترادف و متضاد
باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسلهجنبان، عمید
-
pre-formed tour, pre-formed group tour, charter tour, group tour
گشت گروهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] گشتی که اعضای آن با هم پیوندهای مشترک دارند و فردی از بین آنها بهعنوان سرگروه مسئولیت کارها را بر عهده دارد
-
سرخیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر ۲. سرسلسله، سلسلهجنبان ۳. پیشوا، رهبر