کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرگره
/sargereh/
معنی
گره یا دانهای که بر سر تسبیح ببندند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرگره
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ) (اِمر.) گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند.
-
سرگره
لغتنامه دهخدا
سرگره . [ س َ گ ِ رِه ْ ] (اِ مرکب ) عقده و گرهی را گویند که بر سر تسبیح تعبیه کنند. (برهان ) (آنندراج ) : ای سرگره از تو عقد جان رابل واسطه عقد آن جهان را.خاقانی .
-
سرگره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sargereh گره یا دانهای که بر سر تسبیح ببندند.
-
جستوجو در متن
-
بنداروز
لغتنامه دهخدا
بنداروز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرگره بخش برازجان که در شهرستان بوشهر واقع است و دارای 849 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
چماق
لغتنامه دهخدا
چماق . [ چ ُ ] (ترکی ، اِ) گرز آهنین شش پره را گویند. (برهان ) (آنندراج ). گرز آهنی شش پهلو. (غیاث ). گرز آهنین شش پره . (ناظم الاطباء). شش پر، گرز. عمود. عمود آهنین : بتیغ و تیر همی کرد میرطغرل فتح چنانکه میرالب ارسلان به خشت و چماق . لامعی .چه گوشم...
-
دستره
لغتنامه دهخدا
دستره . [ دَ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دستر. دست اره . اره ٔ کوچکی باشد که آن را به یک دست کار فرمایند. (جهانگیری ). داس کوچک دندانه دار. (برهان ). داس کوچک باشد و دندانه دار است و یک دسته دارد و در اصل دست اره بوده یعنی اره ٔ کوچک که به یک دست کار می...
-
چغد
لغتنامه دهخدا
چغد. [ چ ُ ] (اِ) کوچ باشد و گروهی عام کُنگُر خوانند. (فرهنگ اسدی ). کوچ و بوف و چغو و کنگر. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). بمعنی جغد است و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان ). طایری است منحوس کوچکتر از بوم و آن قسمی است از بوم . (آنندراج ). ...
-
امام
لغتنامه دهخدا
امام . [ اِ ] (ع ص ، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس . (منتهی الارب ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین ) . ج ، اَیِمَّه ، اَئِمَّه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل ،...