کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرگرفته
/sargerefte/
معنی
۱. [مجاز] آغازشده.
۲. [مجاز] درگیرشده.
۳. آنچه سرش گرفته و برداشته باشند.
۴. شمعی که فیتیلهاش را زده و اصلاح کرده باشند: ◻︎ آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ: ۱۸۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرگرفته
لغتنامه دهخدا
سرگرفته . [ س َ گ ِ رِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغه ٔ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سرگرفته
لغتنامه دهخدا
سرگرفته . [ س َ گ ِرِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دردسر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). || کنایه از سرزنش وطعن . (انجمن آرا) (آنندراج ). سرزنش کردن و طعنه زدن . (برهان ). || (ن مف مرکب ) پوشیده . سربسته .که سر آن را محکم و استوار بسته باشند : ا...
-
سرگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] sargerefte ۱. [مجاز] آغازشده.۲. [مجاز] درگیرشده.۳. آنچه سرش گرفته و برداشته باشند.۴. شمعی که فیتیلهاش را زده و اصلاح کرده باشند: ◻︎ آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ: ۱۸۸).
-
واژههای مشابه
-
سرگرفته بالا
لغتنامه دهخدا
سرگرفته بالا. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رازان بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه . آب آن از سراب سرگرفته . محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان فرش وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ا...
-
سرگرفته پایین
لغتنامه دهخدا
سرگرفته پایین .[ س َ گ ِ رِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رازان بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. دارای 222 تن سکنه . آب آن از سراب سرگرفته . محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. صنایع دستی قالی و جاجیم بافی . مزرعه ٔ سیل باقر در ...
-
جستوجو در متن
-
پیچاپ
لغتنامه دهخدا
پیچاپ . (اِخ ) دهی واقع درپنج فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و مغرب باشت . (فارسنامه ٔ ناصری ). || محلی به مشرق کوه گیلویه . || (رودخانه ٔ...) رودی که آب آن از چشمه ٔ ویلکان و چشمه ٔ نمک سرگرفته و بهم پیوسته از پیچاپ کوه گیلویه میگذرد و بنام رودخانه ٔ پیچا...
-
مستأنف
لغتنامه دهخدا
مستأنف . [ م ُ ت َءْ ن َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیناف . رجوع به استئناف و استیناف شود. || از سرگرفته . نو. از نو. مجدد. جدید. از سر.- امر مستأنف ؛ کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- مستأنف علیه ؛ پژوهش خوانده . (فره...
-
طواف
لغتنامه دهخدا
طواف . [ طَوْ وا ] (ع ص ) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب ). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده . (منتخب اللغات ). طوف زن : زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح . مسعودسعد (در صفت ابر). || دوره گر...
-
گرفته
لغتنامه دهخدا
گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مجذوب . مفتون . مبتلا. گرفتار : روندگان مقیم از بلا بپرهیزندگرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات ).نه بخود میرود گرفته ٔ عشق دیگری می برد بقلابش . سعدی (بدایع). || اسیر و گرفتار. || مردم خسیس و بخیل و ممسک . ||...
-
درد سر
لغتنامه دهخدا
درد سر. [ دَ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سردرد. دردی که در ناحیه ٔ سر احساس شود. صداع . (آنندراج ) (دهار). غول . (منتهی الارب ) : صفرای مرا سود ندارد نلکادرد سر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید.توت ... محرور را درد سر آورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).تا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن میمندی مکنی به ابوالقاسم ،و بنا بگفته ٔ بعضی ابوالحسن ، و ملقب به شمس الکفاة وزیر معروف سلطان محمود و پسر وی مسعود است . پدر احمد، حسن ، در زمان سبکتکین ، عالم بُست بود و به اتهام اختلاس در خراج کشته شد. احمد برادر رضاع...