کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرکه
/serke/
معنی
مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوههای آبدار دیگر به دست میآید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار میرود.
〈 سرکه فروختن: (مصدر لازم)
۱. فروختن سرکه به کسی.
۲. [قدیمی، مجاز] رو ترش کردن، روی درهم کشیدن؛ به کسی اخم کردن: ◻︎ سرکه مفروش و هزاران جان ببین / از قناعت غرق بحر انگبین (مولوی: ۱۳۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خل
دیکشنری
vinegar
-
جستوجوی دقیق
-
سرکه
واژگان مترادف و متضاد
خل
-
سرکه
فرهنگ فارسی معین
(س کِ) (اِ.) مایعی است اسیدی بسیار تُرش و با بوی تند و زننده که از انگور، خرما، انجیر، گرفته می شود و طبیعت آن سرد و خشک است . ؛ ~ فروختن کنایه از: ترشرویی کردن . ؛ مثل سیر و ~ جوشیدن کنایه از: ناآرام بودن ، در تب و تاب بودن .
-
سرکه
لغتنامه دهخدا
سرکه . [ س ِ ک َ /ک ِ ] (اِ) سرکا. گیلکی «سرکه » . می ترش شده بوسیله ٔ تخمیر. خَل ّ. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ابونافع. (دهار). اسم فارسی خَل ّ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آب انگور ترش شده : بیاورد زن خوان و بنهاد راست بر او تره و سرکه و نان و ما...
-
سرکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرکا› serke مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوههای آبدار دیگر به دست میآید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار میرود.〈 سرکه فروختن: (مصدر لازم)۱. فروختن سرکه به کسی.۲. [قدیمی، مجا...
-
سرکه
دیکشنری فارسی به عربی
خل , مخلل
-
سرکه
واژهنامه آزاد
اِدامُ البَیت.
-
واژههای مشابه
-
بچه سرکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) baččeserke نوعی قارچ مخمر که آب انگور را به سرکه تبدیل میکند؛ میکودرمااستی.
-
cider vinegar, apple vinegar
سرکۀ سیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] سرکۀ خوشطعم حاصل از تخمیر مجدد سیباب
-
سرکه ٔ ابرو
لغتنامه دهخدا
سرکه ٔ ابرو. [س ِ ک َ / ک ِ ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چین ابرو. (آنندراج ). ترش رویی . عبوسی : اینهمه صفرای تو با روی زردسرکه ٔ ابروی تو کاری نکرد. نظامی .سرکه ٔ ابروش ز بس تندی داد دندان لطف را کندی . امیرخسرو (از آنندراج ).باغبان ر...
-
سرکه ٔ هندی
لغتنامه دهخدا
سرکه ٔ هندی . [ س ِ ک َ / ک ِ ی ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم کانجی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (الفاظ الادویه ).
-
سرکه شیرین
لغتنامه دهخدا
سرکه شیرین . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) اسم شیرسته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به شیرسته شود.
-
سرکه فروختن
لغتنامه دهخدا
سرکه فروختن . [ س ِ ک َ / ک ِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروختن سرکه . || کنایه از ترش رویی کردن و روی درهم کشیدن . (برهان ) (رشیدی ). ابرو ترش کردن . (غیاث ) (آنندراج ) : برگ می صبوح کن سرکه فروختن که چه گرچه ز خواب جسته ای خوش ترش و گران سری .خاقانی .
-
سرکه فشاندن
لغتنامه دهخدا
سرکه فشاندن . [ س ِ ک َ/ ک ِ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن : بس کن از سرکه فشاندن زآن لب میگون که من دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند.خاقانی .
-
سرکه گر
لغتنامه دهخدا
سرکه گر. [ س ِک َ / ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) سرکه فروشنده . خلال . (دهار).