کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرکش
/sarke(a)š/
معنی
۱. [مجاز] گردنکش؛ یاغی؛ نافرمان.
۲. [قدیمی، مجاز] توانا؛ قوی؛ زورمند: ◻︎ منم سرکشی گفت از ایرانسپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی: ۶/۴۲۶).
۳. [قدیمی، مجاز] سرافراز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمانناپذیر، گردنکش، لجامگسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی ≠ رام
دیکشنری
disobedient, fractious, froward, gamy, grim, insubordinate, intractable, rambunctious, rebel, recalcitrant, rumbustious, tearaway, turbulent, unbowed, ungovernable, unruly, untamed, wanton, wayward, wild
-
جستوجوی دقیق
-
سرکش
واژگان مترادف و متضاد
بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمانناپذیر، گردنکش، لجامگسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی ≠ رام
-
سرکش
فرهنگ فارسی معین
(سَ . کَ یا کِ) (ص فا.) عاصی ، یاغی .
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 518 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود سرکش . محصول آن غلات و سردرختی و درخت تبریزی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) نام خنیاگر و مطربی بوده بی عدیل و نظیر. (برهان ). کریستنسن نویسد: مشهورترین موسیقی دانان و آهنگ سازان دربار خسرو دوم (پرویز) سرکش و باربدبوده اند. روایاتی که در باب این دو تن به ما رسیده مأخوذ از خوذای نامک (خدای نامه ) نیس...
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) نافرمان و مغرور. (برهان ). نافرمان .(آنندراج ). نافرمان و گردنکش . (رشیدی ) : زمین سربسر گفتی از آتش است هوا دام آهرمن سرکش است . فردوسی .چو در دستم بود دریای سرکش چرا پرهیزم از سوزنده آتش . (ویس و رامین ).مهر بر او...
-
سرکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sarke(a)š ۱. [مجاز] گردنکش؛ یاغی؛ نافرمان.۲. [قدیمی، مجاز] توانا؛ قوی؛ زورمند: ◻︎ منم سرکشی گفت از ایرانسپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی: ۶/۴۲۶).۳. [قدیمی، مجاز] سرافراز.
-
سرکش
دیکشنری فارسی به عربی
خبيث , شقي , صاخب , عاصي , غير مرن , لا يقهر , متمرد
-
واژههای مشابه
-
runaway inflation
تورم سرکش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] نرخ بسیار بالای تورم که کموبیش غیرقابلمهار باشد
-
rogue state
دولت سرکش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] دولتی که از وحشتافکنان حمایت میکند و برخلاف قوانین بینالمللی رفتاری خصومتآمیز با کشورهای دیگر دارد
-
پردة سرکش
فرهنگ فارسی معین
( ~ سَ کِ) (اِمر.) از نواهای موسیقی قدیم .
-
لنگ سرکش
لغتنامه دهخدا
لنگ سرکش . [ ل ِ س َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) فنی از فنون کشتی و آن پای خود را به عضوی از اعضای حریف بند کردن و به زور کشیدن است . (غیاث ) : پا بکش ای صنم از بزم رنود و اوباش لنگ سرکش ز حریفان مخور و غالب باش .میرنجات (از آنندراج ).
-
سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف)
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة
-
حیوان عظیم الجثه سرکش
دیکشنری فارسی به عربی
غشاش
-
شوخ و سرکش
فرهنگ گنجواژه
شنگول