کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپوشنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرپوشنه
/sarpušne/
معنی
= سرپوش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرپوشنه
لغتنامه دهخدا
سرپوشنه . [ س َ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مطلق سرپوش است اعم از سرانداز و مقنعه ٔ زنان و سرپوش دیگ و طبق وخوان پوش و امثال آن . (برهان ). رجوع به سرپوش شود.
-
سرپوشنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarpušne = سرپوش
-
جستوجو در متن
-
نه
لغتنامه دهخدا
نه . [ ن َ / ن ِ ](پسوند) در بعضی مرکبات مخفف انده (علامت نعت فاعلی )است : گزنه (= گزنده )، دوسنه (= دوسنده )، کارتنه (= کارتننده )، آکنه (= آکننده )، پاروزنه (= پاروزننده )،سرپوشنه ، شکاونه . (از یادداشتهای مؤلف ). آتشزنه .
-
تنصف
لغتنامه دهخدا
تنصف . [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] (ع مص ) سرپوشنه برافکندن زن . (از تاج المصادر بیهقی ). معجر پوشیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خدمت کردن . (تاج المصادربیهقی ). خدمت کردن و خدمت خواستن ، از اضداد است . || خواستن آنچه ...
-
تنصیف
لغتنامه دهخدا
تنصیف . [ ت َ ] (ع مص ) به دو نیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دونیم کردن چیزی را و از هم نصف نصف کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نزد محاسبان عبارت است از بیرون ساختن نیمی از عدد...
-
سرپوش
لغتنامه دهخدا
سرپوش . [ س َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ سر. || (اِ مرکب ) اعم از مقنعه و سرپوش دیگ و طبق خوان و امثال آن است و سرپوشه و سرپوشنه نیز آمده و آن مخفف سرپوشنده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مکبه . نهنبن : ذوالقرنین گفت چرا پیش نیائید و طعام نخورید. سرپوش خوا...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...