کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپرستی کردن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرپرستی کردن از
دیکشنری فارسی به عربی
عراب
-
واژههای مشابه
-
database administration
سرپرستی دادگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] وظیفه یا مسئولیتی که سرپرست دادگان بر عهده دارد
-
network administration
سرپرستی شبکه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] فرایند پایش بار شبکه و نتایج خدمات و میزانسازیهای لازم برای حفظ خدمات و هزینهها در سطح هدفگذاریشده در طراحی
-
data administration
سرپرستی دادهها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] انجام وظایف مربوط به گردآوری و درونداد و ذخیرهسازی و پردازش دادهها در سامانۀ اطلاعات یک سازمان
-
سرپرستی هیأت (سیاسی)
دیکشنری فارسی به عربی
إدارة البَعثَة
-
را سرپرستی و تربیت کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَضَنَ …
-
جستوجو در متن
-
manage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدیریت کردن، اسب اموخته، اداره کردن، مباشرت کردن، گرداندن، از پیش بردن، سرپرستی کردن، ضبط کردن
-
عراب
دیکشنری عربی به فارسی
پدر تعميدي , نام گذاردن بر , سرپرستي کردن از
-
godfather
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پدرخوانده، پدر تعمیدی، نامگذاردن بر، سرپرستی کردن از
-
نگه داری
لغتنامه دهخدا
نگه داری . [ ن ِ گ َه ْ ] (حامص مرکب ) محافظت . (ناظم الاطباء). حفظ. نگاه داری . پاسداری : سپه را نگه داری شهریاربه از جنگ در حلقه ٔ کارزار. سعدی .- نگه داری کردن ؛ نگاه داشتن . حفظ و حراست کردن . سرپرستی و مواظبت کردن .
-
پایندگی کردن
لغتنامه دهخدا
پایندگی کردن . [ ی َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاهداری کردن . سرپرستی و محافظت کردن قیِّم : گفت ای پیغمبر خدا آن وقت که این فرزند در شکم من بود عهدکرده ام با خدای تعالی که خدمت این خانه ٔ بیت المقدس کند و بعبادت و بندگی خداوند مشغول باشد و اکنون ک...
-
راه بردن
لغتنامه دهخدا
راه بردن . [ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برفتار آوردن . (ناظم الاطباء). برفتن داشتن . وادار به رفتن کردن . یاد دادن راه رفتن . به رفتن واداشتن . کمک کردن که راه رود. || راهنمایی کردن . راهبری کردن . رهبری کردن : و دیگر که من از هندوستانم و وقت گرم است و در آن...
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...