کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرپا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرپا
/sarpā/
معنی
کسی یا چیزی که روی پای خود قرارگرفته باشد؛ برپا؛ ایستاده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایستاده، برپا، قائم ≠ نشسته
۲. سالم
دیکشنری
ambulatory, strong
-
جستوجوی دقیق
-
سرپا
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایستاده، برپا، قائم ≠ نشسته ۲. سالم
-
سرپا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) sarpā کسی یا چیزی که روی پای خود قرارگرفته باشد؛ برپا؛ ایستاده.
-
واژههای مشابه
-
سرِپا
لهجه و گویش تهرانی
سالم،ایستاده
-
standing crop
محصول سرپا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] محصول آمادۀ برداشت در مزرعه
-
growing stock
موجودی سرپا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختانی که در یک جنگل یا تودۀ جنگلی رشد میکنند و معمولاً برحسب تعداد یا حجم در واحد سطح اندازهگیری میشوند
-
سرپا خوردن
لغتنامه دهخدا
سرپا خوردن . [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تحقیر شدن . توسری خوردن : آری آری از گلیم خود چو پابیرون نهدکفش تیماچی خورد سرپا ز کفش ساغری .ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).
-
سرپا زدن
لغتنامه دهخدا
سرپا زدن . [ س َ رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پشت پا زدن . (غیاث ) (آنندراج ) : آثار قیامت نگری بی رخ دوزخ گر حسن زند بر کف خاکی سرپایی . واله هروی (از آنندراج ).|| به پا چیزی را رد کردن . (غیاث ).لگد زدن . (آنندراج ).
-
سرپا شدن
لغتنامه دهخدا
سرپا شدن . [ س َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) اندک به حال آمدن از بیماری و قوت رفتاری و دست و پای حرکت بهم رساندن ، چنانکه گویند اندکی سرپا شده ام . (آنندراج ). || ایستادن .
-
سرپا گرفتن
لغتنامه دهخدا
سرپا گرفتن . [ س َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) سرپا گرفتن کودک را؛ گرفتن کودک را ستان بر دو دست تا قضای حاجت کند. طفل را بصورتی در آغوش داشتن که به آسانی دفع فضول کند. (یادداشت مؤلف ).
-
سرپا نشستن
لغتنامه دهخدا
سرپانشستن . [ س َ رِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) چنباتمه زدن . چنباتمه نشستن . چندک زدن . رجوع به سرپا شود.
-
سرپا گرفتن
لهجه و گویش تهرانی
بچه را برای ادرار سردست گرفتن
-
واژههای همآوا
-
سرِپا
لهجه و گویش تهرانی
سالم،ایستاده