کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرویس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرویس
/servis/
معنی
۱. فعالیتی که به منظور رفع نیازهای دیگران انجام میشود.
۲. (اسم) تشکیلات مجری امور اجتماعی، سیاسی، اداری، و امثال آنها: سرویس خبری، سرویس پستی، سرویس اداری.
۳. (اسم) خودرویی که در ساعت معینی آمادۀ جابهجا کردن اعضای یک مؤسسۀ خاص است.
۴. (اسم) مجموعهای از ظروف یا وسایل متناسب با یکدیگر.
۵. (اسم) مجموعۀ تجهیزات لازم برای یک فعالیت.
۶. (اسم) بهایی که هتل یا رستوران در ازای ارائهی خدمات دریافت میکنند.
۷. (اسم) ساعت کار یک مؤسسه.
۸. (اسم) مجموع مکانهای بهداشتی یک ساختمان شامل دستشویی، توالت، و حمام.
۹. بازدید و تنظیم اجزای یک دستگاه میکانیکی.
۱۰. (اسم) (ورزش) ضربهای که در زمان آغاز بازی در ورزشهایی چون والیبال، تنیس، و بدمینتون به توپ زده میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خدمت، خدمات کار، وظیفه
۲. ماموریت
۳. دست، دستگاه
۴. وسیلهنقلیه ویژه
۵. خدمت بها
۶. تعمیر، بازبینی
۷. سازمان، دائره، موسسه
دیکشنری
service, set, suite
-
جستوجوی دقیق
-
سرویس
واژگان مترادف و متضاد
۱. خدمت، خدمات کار، وظیفه ۲. ماموریت ۳. دست، دستگاه ۴. وسیلهنقلیه ویژه ۵. خدمت بها ۶. تعمیر، بازبینی ۷. سازمان، دائره، موسسه
-
سرویس
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - زمان کار. 2 - شستشو و تعمیر اتومبیل و ماشین های دیگر. 3 - اتومبیلی که در ساعات کا ر در خدمت یک فرد، یا مؤسسه یا سازمان باشد. 4 - مجموعة ظرف و امثال آن ، سری . 5 - مؤسسه بزرگی که به یکی از امور اجتماعی یا سیاسی و... اختصاص دار...
-
سرویس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: service] servis ۱. فعالیتی که به منظور رفع نیازهای دیگران انجام میشود.۲. (اسم) تشکیلات مجری امور اجتماعی، سیاسی، اداری، و امثال آنها: سرویس خبری، سرویس پستی، سرویس اداری.۳. (اسم) خودرویی که در ساعت معینی آمادۀ جابهجا کردن اعضا...
-
سرویس
واژهنامه آزاد
زاوَری. || (واژۀ پیشنهادی کاربران) زاوَرِش.
-
واژههای مشابه
-
سرویس دهی
فرهنگ واژههای سره
توانبخش
-
سلف سرویس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: self-service] selfservis رستورانی که پیشخدمت نداشته باشد و خود مشتریان آنچه را که میخواهند بردارند و پولش را به صندوق بدهند.
-
جستوجو در متن
-
tea service
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرویس چای، سرویس چای خوری
-
سرو
واژگان مترادف و متضاد
سرویس
-
سرو
واژگان مترادف و متضاد
سرویس
-
domain hijacking
دامنهربایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] عملی که در نتیجۀ آن رایانۀ سرویسدهندۀ یک دامنه از دسترس خارج میشود و سرویسدهندۀ متعلق به مهاجم، جای سرویسدهندۀ اصلی را میگیرد
-
servicing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرویس دهی، سرویس کردن، روبراه ساختن، تعمیر کردن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن
-
inter-service support
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پشتیبانی بین سرویس
-
servitress
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرویس دهنده