کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرون
/sorun/
معنی
شاخ گاو، گوسفند، و امثال آنها.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
breech, horn
-
جستوجوی دقیق
-
سرون
فرهنگ فارسی معین
(سُ یا سَ) (اِ.) 1 - شاخ جانوران . 2 - آنتن .
-
سرون
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِ.) کفل .
-
سرون
لغتنامه دهخدا
سرون . [ س َ / س ُ ] (اِ) شاخ هر حیوان . (غیاث ). شاخ است اعم از شاخ گاو و گوسپند و امثال آن . (برهان ). مرادف سُرو. (رشیدی ) : سرون سر گاومیشی براست همی این بر آن برزدی چونکه خواست . فردوسی .به نوک تیر فروافکند ز کرگ سرون به ضرب تیغ فرودآورد ز پیل س...
-
سرون
لغتنامه دهخدا
سرون . [ س ُ ] (اِ) سرین است که نشستنگاه مردمان و کفل چهارپایان باشد. (برهان ). سرین . (رشیدی ). سرین و کفل . (غیاث ) : کفلش با سلاح بشکفتم گرچه برتابد آن میان و سرون . شهید بلخی .نباید زدن تیر جز بر سرون که از سینه پیکانش آید برون . فردوسی .گر یقین ...
-
سرون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سُرو› (زیستشناسی) [قدیمی] sorun شاخ گاو، گوسفند، و امثال آنها.
-
سرون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sorun = سُرین
-
واژههای مشابه
-
دوران سرون
لغتنامه دهخدا
دوران سرون . [ س َ ] (اِخ ) پادشاه جادویان که باشت زرتشت پیغمبر معاصر بود و چون می دانست که این پیغمبر آیین وی را بر هم خواهد زد به خیال کشتن او بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
-
سرون گاه
لغتنامه دهخدا
سرون گاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) سُروگاه . جای رُستن شاخ حیوان و آن هر دو طرف سر است در عرض . آن را بعربی شقیقه گویند. (غیاث ). موضعی که از آن شاخ روید که عبارت از میان سر باشد. (رشیدی ) (آنندراج ) : همان در سرون گاه ماده دو تیربزد همچنان مرد نخجیرگیر. ...
-
میان سرون
لغتنامه دهخدا
میان سرون . [ س ُ ] (اِ مرکب ) ردف . کفل . عجز. (بحر الجواهر).
-
چو سُر سُرون
لهجه و گویش بختیاری
ču-sor-sorun نام نوعى بازى.
-
جستوجو در متن
-
آنتن
فرهنگ واژههای سره
سرون، شاخک
-
دورآسران
لغتنامه دهخدا
دورآسران . [ س َ ] (اِخ ) پادشاه جادویان . دوران سرون . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به دوران سرون شود.
-
دملا
لغتنامه دهخدا
دملا. [ دَ ] (ص ) فربه سرون به زبان مردم خراسان . (لغت فرس اسدی ).