کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرور
/sarvar/
معنی
۱. رئیس؛ پیشوا؛ سرپرست.
۲. بزرگتر طایفه و قبیله.
〈 سرور کائنات: [مجاز] پیغمبر اسلام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا ≠ خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام
دیکشنری
boss, captain, cheer, cheerfulness, cheeriness, chief, elder, old man, gaiety, gladness, happiness, head, headman, joy, leader, lightness, lord, master, patron, rejoicing, sheik, superior, tycoon, worthy
-
جستوجوی دقیق
-
سرور
فرهنگ نامها
(تلفظ: sarvar) آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد ؛ فرمانده ، رئیس ، بزرگ .
-
سرور
فرهنگ نامها
(تلفظ: sorur) (عربی) خوشحالی ، شادمانی .
-
سرور
واژگان مترادف و متضاد
بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا ≠ خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام
-
سرور
واژگان مترادف و متضاد
خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط ≠ اندوه، حزن، غم
-
سرور
فرهنگ فارسی معین
(سَ وَ) (ص مر.) پیشوا، رییس .
-
سرور
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن . 2 - (اِمص .) شادمانی .
-
سرور
لغتنامه دهخدا
سرور. [ س َرْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند. (آنندراج ). خداوند و مهتر و بزرگ و بزرگتر از همه و رئیس وپیشوا. (ناظم الاطباء). رئیس . (زمخشری ) : کنون هفت کشور بگشتم تمام بسی سروران را کشیدم بدام .فردوسی .همه سروران آفرین خواندند...
-
سرور
لغتنامه دهخدا
سرور. [ س ُ ] (ع مص ) شادمانه کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن و شاد گردیدن . (آنندراج ). شاد کردن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) شادی . (آنندراج ) : تا این جهان بجای است او را وقار باشداو با سرور باشد او با یسار باشد. منوچ...
-
سرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) sarvar ۱. رئیس؛ پیشوا؛ سرپرست.۲. بزرگتر طایفه و قبیله.〈 سرور کائنات: [مجاز] پیغمبر اسلام.
-
سرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sorur شادی؛ شادمانی.
-
سرور
دیکشنری فارسی به عربی
بهجة , مهرجان ، اِبتهاجٌ
-
سرور
واژهنامه آزاد
سَروَر؛ رئیس.
-
واژههای مشابه
-
غلام سرور
لغتنامه دهخدا
غلام سرور. [ غ ُ س َرْ وَ ] (اِخ ) صاحب لاهوری . مفتی بن مفتی ، غلام محمدبن مفتی رحیم اﷲ قریش اسدی هاشمی . وی از دانشمندان هند در اواخر قرن سیزدهم هجری است و شاید اوائل قرن حاضر (چهاردهم ) را نیز درک کرده است ، به هرحال در سال 1283 هَ . ق . در قید حی...
-
predominant
درخت سرور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختی که تاج آن بالاتر از اشکوب برین قرار دارد