کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سروان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) yāvar افسر ارتش بالاتر از سروان؛ سرگرد.
-
ناوسروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (نظامی) nāvsarvān افسر نیروی دریایی، نظیر سروان در نیروی زمینی.
-
سرگرد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) (اِمر.) افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است .
-
سربهر
لغتنامه دهخدا
سربهر.[ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) سروان شهربانی . (فرهنگستان ).
-
سرگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sargord ۱. (نظامی) افسر ارتش بالاتر از سروان.۲. [منسوخ] یاور.
-
کاپیتن
لغتنامه دهخدا
کاپیتن . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) کاپیتان . کاپتان . قاپوتان . ناخدای کشتی . || (اصطلاح نظامی ) سروان . سلطان . || فرمانده . (نظام ).
-
قائد
دیکشنری عربی به فارسی
سروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , ارشد , تخماق , هادي , رسانا , سکان گير , راننده , رل دار , مدير
-
کاپیتان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - سروان ، فرمانده . 2 - خلبان . 3 - ناخدا. 4 - رهبر یک تیم ورزشی ، سر ی ا ر (فره ).
-
سلطان
واژگان مترادف و متضاد
۱. امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمانروا، ملک ۲. سلطه، فرمانروایی، قدرت ۳. سروان، صاحبمنصب ۴. بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس
-
سرگرد
لغتنامه دهخدا
سرگرد. [ س َ گ ُ ] (اِ مرکب ) درجه ای است در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر ازسرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره ٔ هشت پر بزرگ است که روی هر یک از دو دوش دارنده ٔ این درجه دوخته میشود.
-
ستوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استوان› sotvān ۱. (نظامی) افسری که درجهاش بالاتر از استوار و پایینتر از سروان است: ستوانیکم، ستواندوم، ستوان سوم.۲. (صفت) [قدیمی] محکم.۳. (صفت) [قدیمی] پایدار؛ پابرجا.۴. (صفت) [قدیمی] امین.
-
ستوان
لغتنامه دهخدا
ستوان . [ س ُت ْ ] (اِ) امروز بدرجه ٔ نظامی اطلاق شود که شامل سه رتبه است ، ستوان یکم (نایب اول )، ستوان دوم (نایب دوم )، ستوان سوم (نایب سوم )، پائین تر از ستوان «استوار یکم » و بالاتراز ستوان یکم «سروان ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ستوان دری...
-
انجیرکوه
لغتنامه دهخدا
انجیرکوه . [ اَ ] (اِخ ) کوهی در ارتفاع 2140 متری در لرستان . (یادداشت مؤلف ). رشته کوهی است در لرستان که از کلهر شروع و به سرآب کوه (یا سروان کوه ) و انارک داغی در نواحی سرحدی منتهی میشود. (از جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 30).
-
حسن آباد
لغتنامه دهخدا
حسن آباد. [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش خاش شهرستان زاهدان در یک هزارگزی جنوب خاش و کنار شوسه ٔ سروان به خاش . جلگه و گرمسیر است . 200 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری...
-
عبقری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عبقریّ] [قدیمی] 'abqari ۱. بزرگ قوم؛ سَرور.۲. نیکو و نفیس.۳. ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفتانگیز باشد.۴. (اسم) = عبقر: ◻︎ بهسختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱: ۱۸۶)، ◻︎ کبکان دری غالیه در چشم ...