کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سروا
/sarvā/
معنی
۱. حدیث؛ سخن.
۲. افسانه: ◻︎ چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
۳. شعر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سروا
فرهنگ نامها
(تلفظ: sarvā) (در قدیم) افسانه ، داستان ؛ شعر . سرود .
-
سروا
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) عمارتی که پیشگاه آن گشاده بود.
-
سروا
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِ.) شعر.
-
سروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرواد› [قدیمی] sarvā ۱. حدیث؛ سخن.۲. افسانه: ◻︎ چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).۳. شعر.
-
واژههای مشابه
-
سروا کردن
لهجه و گویش تهرانی
باز شدن زخم یا علنی شدن چیزی پنهان
-
واژههای همآوا
-
صروع
لغتنامه دهخدا
صروع . [ ص َ ] (ع ص ) نیک کشتی گیر. (منتهی الارب ). نیک اندازنده مردم را. ج ، صُرُع . (منتهی الارب ).
-
صروع
لغتنامه دهخدا
صروع . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صِرع . (منتهی الارب ). رجوع به صرع شود.
-
جستوجو در متن
-
سرواد
فرهنگ نامها
(تلفظ: sarvād) (در قدیم) سروا ، سرواده ، سروده ، افسانه ، چکامه ، چامه ؛ (در قدیم) کلام منظوم ، شعر .
-
سروب
لغتنامه دهخدا
سروب . [ س َ ] (هزوارش ، اِ) هزوارش «سروبا» ، پهلوی «سخون » ، سخن (یونکر ص 100). در رسم الخط پهلوی «سروا» هم خوانده می شود. رجوع کنید به سروا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به لغت زند و پازند بمعنی سخن باشد و بعربی کلام گویند. (برهان ) (انجمن آرای نا...
-
خزان خورده
لغتنامه دهخدا
خزان خورده . [ خ َ خوَرْ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خزان رسیده . پژمرده : گفت که سروا چه خزان خورده ای کاب ز جوی ملکان خورده ای .نظامی .
-
اورمزدی
لغتنامه دهخدا
اورمزدی . [ م َ ] (اِخ ) از قدمای شعرای فارسی و از اشعار او تنها قلیلی در لغت نامه ها و از جمله در لغت نامه ٔ اسدی برجایست :چند دهی وعده ٔ دروغ همی چندچند فروشی بخیره با من سروا؟یارب مرا بعشق شکیبا کن یا عاشقی بمرد شکیبا ده .روز من گشت از فراق تو شب ...
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ، بلوچی «سرونب ، سوروم » (سم )، «سرون » که «سروبن » نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است . و رجوع کنید به سرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ...