کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سره مرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سره مرد
/saremard/
معنی
۱. مرد برگزیده.
۲. جوانمرد.
۳. [مجاز] بیریا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سره مرد
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ یا رِ. مَ)(ص مر.) 1 - جوانمرد، نیکخواه . 2 - کارساز. 3 - برگزیده ، دانا.
-
سره مرد
لغتنامه دهخدا
سره مرد. [ س َ رَ / رِ م َ ] (ص مرکب )پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج ) : من همانا که نیستم سره مردچون نیم مرد رود و مجلس و کاس . ناصرخسرو.زید آن سره مرد مهرپروردکای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی .گفت ﷲ و فی اﷲای سره مردآن کن از مردمی که شاید کرد...
-
سره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] saremard ۱. مرد برگزیده.۲. جوانمرد.۳. [مجاز] بیریا.
-
واژههای مشابه
-
سرة
لغتنامه دهخدا
سرة. [ س ُرْ رَ ] (ع اِ) ناف . ج ، سُرّات ، سُرَر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناف . (غیاث ) (زمخشری ) (دهار). || میانه ٔ وادی و بهترین جای در وی و میانه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).- سرةالارض ؛ قوطولیدون . (یادداشت مؤلف ).-...
-
سِرَّه
لهجه و گویش بختیاری
serra پشگل فشرده و خشک شده گوسفند کهبهعنوان سوخت یا کود استفاده شود.
-
سَره
لهجه و گویش تهرانی
دانه درشت سر تسبیح
-
سره سره
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ یا رِ. ~ . ) (ق مر.) خوب و از روی دقت .
-
سره سره
لغتنامه دهخدا
سره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب المعارف ).
-
کون سره
لغتنامه دهخدا
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین . غیژیدن در حال نشسته بودن ، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط...
-
سره کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نیکوگردانیدن ۲. پاکیزه گردانیدن ۳. بیعیب ساختن ۴. خالص گردانیدن، ناب ساختن ≠ ناسرهگردانیدن
-
skate 2, ice skate
یخسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کفشی مجهز به یک تیغۀ عمودی در زیر کف آن، برای سُر خوردن روی یخ
-
proper fraction
کسر سره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] 1. کسری که در آن قدر مطلق صورت کوچکتر از قدر مطلق مخرج باشد 2. خارج قسمت دو چندجملهای که در آن درجۀ صورت کوچکتر از درجۀ مخرج است
-
skate 1, roller skate
چرخسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کفش مخصوص چرخسُری که دارای چهار چرخ است
-
proper subset
زیرمجموعۀ سره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] زیرمجموعهای از یک مجموعۀ مفروض که با آن مساوی نباشد