کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کون سره
لغتنامه دهخدا
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین . غیژیدن در حال نشسته بودن ، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط...
-
سره کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نیکوگردانیدن ۲. پاکیزه گردانیدن ۳. بیعیب ساختن ۴. خالص گردانیدن، ناب ساختن ≠ ناسرهگردانیدن
-
skate 2, ice skate
یخسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کفشی مجهز به یک تیغۀ عمودی در زیر کف آن، برای سُر خوردن روی یخ
-
proper fraction
کسر سره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] 1. کسری که در آن قدر مطلق صورت کوچکتر از قدر مطلق مخرج باشد 2. خارج قسمت دو چندجملهای که در آن درجۀ صورت کوچکتر از درجۀ مخرج است
-
skate 1, roller skate
چرخسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کفش مخصوص چرخسُری که دارای چهار چرخ است
-
proper subset
زیرمجموعۀ سره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] زیرمجموعهای از یک مجموعۀ مفروض که با آن مساوی نباشد
-
ski
برفسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] هریک از دو تختۀ باریک و بلندی که برای برفسُری به پا میبندند و طوری طراحی شده است که برای سهولت حرکت بر روی برف علاوه بر جنس مناسب دارای نوک برآمده و انحنا در جلو و عقب لبههای جانبی است متـ . چوباسکی
-
monoski
تکسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی برفسُره که در تکسُری به کار میرود و هر دو پا بهصورت موازی بر روی آن قرار میگیرد متـ . چوباسکی تک
-
alpine ski
شیبسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی برفسُره با پاشنۀ ثابت که برای پایین آمدن از تپهها در شیبسُری/ شیباسکی به کار میرود
-
solifluction, soil fluxion, soil flow
خاکسُره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] جریان کُند گرانروِ خاک و دیگر مواد سطحی به سمت پایین شیب با سرعت 0/5 تا 5 سانتیمتر در سال
-
سره مرد
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ یا رِ. مَ)(ص مر.) 1 - جوانمرد، نیکخواه . 2 - کارساز. 3 - برگزیده ، دانا.
-
یک سره
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ ر ) (ق مر.) 1 - سراسر، از ابتدا تا انتها. 2 - به کلی ، تماماً.
-
یک سره
فرهنگ فارسی معین
کردن ( ~. کَ دَ) (مص م .) تمام کردن ، به اتمام رساندن .
-
سره کردن
لغتنامه دهخدا
سره کردن . [ س َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفتیش کردن . نیکو بنگریستن : و عارض او را بنگریستی و حلیه و اسب او را و سلاح او را همه سره کردی و همه آلت او را نیکو نگاه کردی و بستودی و پسندیدی . پس سیصد درم بسختی و اندر کیسه کردی و بدو دادی . عمرو بستد...
-
سره خور
لغتنامه دهخدا
سره خور. [ س َ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عوام ، سرخور. کودک شوم و ناخجسته که شآمت او سبب مرگ کسان او شود. کودک شوم که زادن او موجب مردن پدر یا مادر یا هردو شود. (یادداشت مؤلف ).