کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرم دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرم دست
/seramdast/
معنی
کسی که از بسیاری کار کردن دستش پینه بسته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرم دست
فرهنگ فارسی معین
(س رَ . دَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد.
-
سرم دست
لغتنامه دهخدا
سرم دست . [ س ِ رَ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست او از کار بسیار کردن از آبله خراشیده باشد. (آنندراج ) (غیاث ). || کسی که بر دست خود پنبه پیچیده و کارهای سخت و دشوار را میتواند بجا آورد. (ناظم الاطباء).
-
سرم دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] seramdast کسی که از بسیاری کار کردن دستش پینه بسته باشد.
-
واژههای مشابه
-
serotherapy
سرمدرمانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] درمان بیماری بهوسیلۀ سرم انسانی یا حیوانی محتوی پادتَن
-
serology
سرمشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] علم مطالعۀ واکنشها و خواص سرم خون
-
palaeoserology
دیرینسرمشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] بررسی خونشناختی بقایای استخوانهای اجساد یخزده یا مومیاییشدۀ انسان برای شناخت پیوندهای خونی و خانوادگی میان آنها
-
اِوا خاک عالم(بر سرم)
لهجه و گویش تهرانی
در مقام ناراحتی تصنعی گفته میشود
-
انگار (/ مثل این که) پدرش را کشتهام که سرم داد میکشد.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: engâr buwâš-em bekošta ke sarem dâd aǰene. طاری: mesingo peyeš-em bekošta go dâd sarem ažna. طامه ای: engâr bâbâ-me bokošte ke sar-e mon dâ-ɂe keše. طرقی: engâr peyeš-om bekošta ke sarom dâd adâra (/dâd akiša). کشه ای: fekr akera peyš-em bek...
-
جستوجو در متن
-
کشتگی
لغتنامه دهخدا
کشتگی . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) کشته شدگی . حالت و چگونگی کشته . مقتول واقعشدگی : در کشتگیم امید آن هست کآری به بهانه بر سرم دست . نظامی .- کشتگی در راه خدا ؛ شهادت . (ناظم الاطباء).
-
شاخ
واژهنامه آزاد
کسی که فکر کند خیلی بالاست؛ مثلاً:فلانی شاخه. ||یعنی ولم کن! دست از سرم بردار. مثلاً:یک نفر بگوید من بهترم و از این جور پزدادن ها؛ و آن قدر ادامه بدهد که بالاخره طرف مقابل به او بگوید:باشه تو شاخی!
-
دست گرفتن
لغتنامه دهخدا
دست گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن دست کسی بقصد ملاطفت با او یااحترام به او. || متصل کردن کف دست خود به کف دست دیگری به قصد یاری دادن به او : غرقه را تا یکی نگیرد دست نتواند برآمدن ز وحل . سعدی .چو ملاح آمدش تا دست گیردمبادا کاندر آن حالت...
-
نامی خیرآبادی
لغتنامه دهخدا
نامی خیرآبادی . [ ی ِ خ َ ] (اِخ ) (مولوی حاجی ...) تراب علی ،متخلص به نامی . از پارسی گویان هند است و به روایت مؤلف تذکره ٔ نتایج الافکار: در خیرآباد لکهنو تولد یافت ، سپس به کلکته رفت و از آنجا سفری به ایران و عربستان کرد و سرانجام به مدرس بازگشت ...
-
سفید کردن
لغتنامه دهخدا
سفید کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بگچ اندودن اطاق را. || بقلعی اندودن دیگ را. || برنگ سفید درآوردن : بموسی کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سفید. سعدی .ای سیم تن سیاه گیسواز فکر سرم سفید کردی .سعدی .