کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمشناسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
serology
سرمشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] علم مطالعۀ واکنشها و خواص سرم خون
-
واژههای مشابه
-
سرم
واژگان مترادف و متضاد
خونابه
-
serum
سرم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاختههای خونی و فیبرینوژن باقی میماند
-
سرم
فرهنگ فارسی معین
(س رَ) (اِ.) تسمه ، دوال .
-
سرم
فرهنگ فارسی معین
(س رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - خون آبکی . 2 - دارویی مایع حاوی مواد قندی یا ویتامین ها یا سایر داروهای حیاتی که جهت جلوگیری از بیماری یا برای ادامه حیات از محفظه ای شیشه ای یا پلاستیکی به وسیلة لولة پلاستیکی توسط سرنگ مخصوص از طریق سرخ رگ به بدن بیمار تز...
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س َ ] (اِ) کنگر و آن رستنیی بود که برگش خاردار است و آن را پزند و با ماست خورند و بعربی حرشف خوانند. (برهان ) (از آنندراج ).به لغت شیرازی اسم فشاع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س َ رَ ] (ع اِ)درد کون . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) : از بهر پای باز تو صیاد لامکان از پشت ...
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س ُ ] (ع اِ) دهان روده که مخرج ثفل است . (غیاث ) (آنندراج ). اندرون دبر مردم . ج ، اسرام . (مهذب الاسماء). نام دیگر معاء مستقیم است . (از ابوعلی سینا در قانون ص 215).
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم .[ س َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند،فیقال : سَرْماً سَرْماً. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sarm = کَنگر
-
سرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] seram تکۀ چرمی که پشت آن را تراشیده باشند؛ تسمه؛ دوال.
-
سرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sérum] (پزشکی) serom محلول آبمقطر حاوی موادی مانند املاح، ویتامین، و مانند آن که برای تغذیه یا درمان به بیمار تزریق میشود.
-
سرم
دیکشنری فارسی به عربی
مثل