کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمه کشیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سرمه زای
لغتنامه دهخدا
سرمه زای . [ س ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) سرمه زاینده . تولیدکننده ٔ سرمه . بوجودآورنده ٔ سرمه : دیده ٔ خورشید چشم درد همی داشت از حسد خاک سرمه زای صفاهان .خاقانی .
-
سرمه سا
لغتنامه دهخدا
سرمه سا. [ س ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ سرمه . که سرمه ساید. سرمه کوب : در آئینه ٔ دل خیال فلک رابجز هاون سرمه سایی نبینم . خاقانی .صد جام لبالب است در گرددر حلقه ٔچشم سرمه سایش .شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
سنگ سرمه
لغتنامه دهخدا
سنگ سرمه . [ س َ گ ِ س ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که از آن سرمه سازند و این ترجمه اثمد است . (آنندراج ). کحل . (منتهی الارب ). اثمد.(نصاب الصبیان ). توتیا. (صراح اللغة). سنگ انتیمون و اثمد. (از ناظم الاطباء) : و کانهای گوگردو زاج و س...
-
کاغذ سرمه
لغتنامه دهخدا
کاغذ سرمه . [ غ َ ذِ س ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذ توتیا. (آنندراج ) : رشته ٔ شمع گر از زلف سیاه تو کنندکاغذ سرمه شودبال و پر پروانه . ملاقاسم مشهدی .رجوع به کاغذتوتیا شود.
-
اله سرمه
لغتنامه دهخدا
اله سرمه . [ اَ ل َ س ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقعدر 44 هزارگزی جنوب باختری خوی . کوهستانی و سردسیر سالم است . سکنه ٔ آن 80 تن و محصول آنجا غلات و محل سکنای ایل شکاک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خط سرمه
لغتنامه دهخدا
خط سرمه . [ خ َطْ طِ س ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که از سرمه در چشم کشند. (آنندراج ) : سیه مستی بدور نرگست بی تاب می گرددز خط سرمه گرد چشم مستت خواب می گردد.بیدل (از آنندراج ).
-
سرمه ای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به سرمه) ‹سرمهای› sorme'(y)i ۱. رنگ تیره مخلوط از سیاه و آبی.۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.
-
سرمه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sormedān کیسۀ کوچکی که در آن سرمه میریزند.
-
سرمه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] sormeke(a)š ۱. کسی که سرمه به چشم بکشد.۳. (اسم) میلۀ باریکی که با آن سرمه به چشم میکشند.
-
سرمه هدهد
لهجه و گویش تهرانی
سرمهای که از سوزاندن استخوان هدهد بسازند.
-
سرمه دوزی
واژهنامه آزاد
سِرمِه دوزی همان دوخت انواع ملیله ی فلزی روی پارچه های نفیس محکم مانند ترمه است که به همین دلیل ترمه دوزی و ملیله دوزی هم گفته می شود. سِرمِه (ملیله ی فلزی) از الیاف طلا و نقره که تابیده و فنری شده تهیه می شود و به علت تلألو خاصی که دارد، استفاده می ...
-
سرمه ٔ خاک بین
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ خاک بین . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرمه ای بود که خسرو پرویز داشت و هرکه یک بار در چشم کشیدی تمام سال تا یک گز عمق زمین را بدیدی . (آنندراج ) (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ).
-
سرمه ٔ دنباله دار
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ دنباله دار. [ س ُ م َ / م ِ ی ِ دُم ْل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط سرمه که در گوشه ٔ چشم از جانب بناگوش کشند. (آنندراج ) : سایه ای کز نی نماید آهوی رم خورده راسرمه ٔ دنباله دارنرگس جادوی اوست .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
سرمه به گلو کشیدن
لغتنامه دهخدا
سرمه به گلو کشیدن . [ س ُ م َ / م ِ ب ِ گ ُ / گ َک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گنگ شدن ، چون سرمه بارد یابس است گویند که از کثرت خوردن آن آواز بند می شود. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سرمه خوردن شود.
-
قشلاق سرمه در
لغتنامه دهخدا
قشلاق سرمه در. [ ق ِ س ُ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر در 24 هزارگزی جنوب ملایر و 9 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به اراک . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 102 تن است . آب آن از چشمه و محصول آ...