کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمه زای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سرمه ٔ دنباله دار
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ دنباله دار. [ س ُ م َ / م ِ ی ِ دُم ْل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط سرمه که در گوشه ٔ چشم از جانب بناگوش کشند. (آنندراج ) : سایه ای کز نی نماید آهوی رم خورده راسرمه ٔ دنباله دارنرگس جادوی اوست .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
سرمه به گلو کشیدن
لغتنامه دهخدا
سرمه به گلو کشیدن . [ س ُ م َ / م ِ ب ِ گ ُ / گ َک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گنگ شدن ، چون سرمه بارد یابس است گویند که از کثرت خوردن آن آواز بند می شود. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سرمه خوردن شود.
-
قشلاق سرمه در
لغتنامه دهخدا
قشلاق سرمه در. [ ق ِ س ُ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر در 24 هزارگزی جنوب ملایر و 9 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به اراک . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 102 تن است . آب آن از چشمه و محصول آ...
-
و درده سرمه
واژهنامه آزاد
به درک،درجایی استعمال میشود که کسی میخواهد نسبت به اتفاقی خود را بیخیال و یا بی طرف نشان دهد va darde sarme
-
جستوجو در متن
-
غژک
لغتنامه دهخدا
غژک . [ غ ِ ژَ ] (اِ) سازی باشد که آن را کمانچه خوانند. (از برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) و (آنندراج ). این لغت را در فرهنگ سروری و سرمه ٔ سلیمانی با عین بی نقطه و زای فارسی نوشته اند و گفته اند سازی است که مطربان نوازند، و در جای دیگر به معنی ...
-
پوز
لغتنامه دهخدا
پوز. (اِ) پیرامون دهان . پوزه . بتفوز. فطیسة. فنطیسة. فرطوسة. فرطیسة. ودر لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی آمده است : پوز و بتفوز، این هر دو نام بمردم و بهایم توان گفت . زفر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و صاحب غیاث اللغات گوید: بینی چهارپایان و چهره ٔ بهایم . پوژ....
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...
-
ناز
لغتنامه دهخدا
ناز. (اِ) نعمت .رفاه . آسایش . (حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ). تنعم .کامرانی . (آنندراج ). نعیم . (ترجمان القرآن ). نعیم . نعمت . (مهذب الاسماء) (محمودبن عمر). تن آسانی . شادکامی . عز. عزت . بزرگی . احترام . رامش . رخاء : ای لک ار ناز خواهی و نعمت گ...