کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمه به گلو کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمه به گلو کشیدن
لغتنامه دهخدا
سرمه به گلو کشیدن . [ س ُ م َ / م ِ ب ِ گ ُ / گ َک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گنگ شدن ، چون سرمه بارد یابس است گویند که از کثرت خوردن آن آواز بند می شود. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سرمه خوردن شود.
-
واژههای مشابه
-
سرمه ٔ گیتی
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ گیتی . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). شب . (رشیدی ).
-
سرمه شدن
لغتنامه دهخدا
سرمه شدن . [ س ُ م َ / م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نهایت باریک شدن در سحق . || توتیا شدن . (آنندراج ).
-
سرمه ای
لغتنامه دهخدا
سرمه ای . [ س ُ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) نوعی از رنگ که برنگ سرمه باشد. (آنندراج ) : اهل دل با آب دیده دست از جان شسته اندتا لباس سرمه ای راچشم مستش آل کرد.اسماعیل کاشف صفاهانی (از آنندراج ).
-
سرمه چوب
لغتنامه دهخدا
سرمه چوب .[ س ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میل سرمه . (غیاث ). میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدون موحده شهرت دارد و چون توافق این دو زبان زیاده از بیان است دور نیست که این در فارسی صحیح باشد، مثل جاروب و جارو و رفت و روب و رفت و رو. (آنندراج ). میل . (رب...
-
سرمه دان
لغتنامه دهخدا
سرمه دان . [ س ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. (آنندراج ). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. (فرهنگ فارسی معین ) : با سرمه دان زرین ماند خجسته راست کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر. منوچهری .وآن نی چو مار بی زبان سوراخها د...
-
سرمه دوزی
لغتنامه دهخدا
سرمه دوزی . [ س ُ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) ملیله دوزی . گل ها و نقوش با سرمه سرمه کش کردن . (یادداشت مؤلف ). زردوزی . گلدوزی .
-
سرمه زای
لغتنامه دهخدا
سرمه زای . [ س ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) سرمه زاینده . تولیدکننده ٔ سرمه . بوجودآورنده ٔ سرمه : دیده ٔ خورشید چشم درد همی داشت از حسد خاک سرمه زای صفاهان .خاقانی .
-
سرمه سا
لغتنامه دهخدا
سرمه سا. [ س ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ سرمه . که سرمه ساید. سرمه کوب : در آئینه ٔ دل خیال فلک رابجز هاون سرمه سایی نبینم . خاقانی .صد جام لبالب است در گرددر حلقه ٔچشم سرمه سایش .شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
سرمه کش
لغتنامه دهخدا
سرمه کش . [ س ُ م َ / م ِ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) شخصی را گویند که سرمه کشیده باشد. || (نف مرکب ) کسی که سرمه در چشم مردم کشد. (برهان ) (آنندراج ) : بس بود از عشق تو چشم امید مرامیل دوران کمان سرمه کش اعتبار. خاقانی . || کنایه از روشن کننده ٔ چشم و ...
-
سنگ سرمه
لغتنامه دهخدا
سنگ سرمه . [ س َ گ ِ س ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که از آن سرمه سازند و این ترجمه اثمد است . (آنندراج ). کحل . (منتهی الارب ). اثمد.(نصاب الصبیان ). توتیا. (صراح اللغة). سنگ انتیمون و اثمد. (از ناظم الاطباء) : و کانهای گوگردو زاج و س...
-
اله سرمه
لغتنامه دهخدا
اله سرمه . [ اَ ل َ س ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقعدر 44 هزارگزی جنوب باختری خوی . کوهستانی و سردسیر سالم است . سکنه ٔ آن 80 تن و محصول آنجا غلات و محل سکنای ایل شکاک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خط سرمه
لغتنامه دهخدا
خط سرمه . [ خ َطْ طِ س ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که از سرمه در چشم کشند. (آنندراج ) : سیه مستی بدور نرگست بی تاب می گرددز خط سرمه گرد چشم مستت خواب می گردد.بیدل (از آنندراج ).
-
سرمه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sormedān کیسۀ کوچکی که در آن سرمه میریزند.