کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرمه
/sorme/
معنی
گردی سیاهرنگ که از سولفور آهن یا سولفور سرب بهدست میآید و برای سیاه کردن مژهها و پلکها به کار میرود؛ خاکۀ سرب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کحل ≠ توتیا
۲. سیاهی، تیرگی، تاریکی
دیکشنری
eyeliner, kohl
-
جستوجوی دقیق
-
سرمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. کحل ≠ توتیا ۲. سیاهی، تیرگی، تاریکی
-
سرمه
فرهنگ فارسی معین
(سُ مَ یا مِ) (اِ.) گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود. ؛ ~ به چشم کور کشیدن کنایه از: کار بیهوده کردن .
-
سرمه
لغتنامه دهخدا
سرمه . [ س ُ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است سرمه خیز از بلاد فارس . (آنندراج ). نام قریه ای است از قرای فارس که در آن سرمه خیزد. (برهان ). نام دهی است به فارس نزدیک به آباده که از آن سرمه خیزد و معرب آن سرمق است . (انجمن آرا). شهرکی است به ناحیت پارس ا...
-
سرمه
لغتنامه دهخدا
سرمه . [ س ُ م َ / م ِ ] (اِ) معروف است و آن چیزی است که در چشم کشند. (برهان ). به عربی اثمد خوانند و به کحل مشهور است .و آن سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سوده ٔ آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمه ٔ صفاهانی است که ازکهپایه به هم رسد. (آنندراج )....
-
سرمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sorme گردی سیاهرنگ که از سولفور آهن یا سولفور سرب بهدست میآید و برای سیاه کردن مژهها و پلکها به کار میرود؛ خاکۀ سرب.
-
سرمه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sürma طاری: sürma طامه ای: sorma طرقی: sürma کشه ای: sürma نطنزی: sürma
-
واژههای مشابه
-
سرمه ٔ خفا
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ خفا. [ س ُم َ / م ِ ی ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرمه ٔ جادوان که چون که به چشم خود کشند دیگران آن را نبینند وآنان هر چیز و هر کس را بینند. سرمه ای که هر کس به دیدگان کشد از نظر نظاره پوشیده ماند و کس او را نتواند دیدن . (یادداشت مؤلف )...
-
سرمه ٔ سلیمان
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ سلیمان . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرمه ٔ سلیمانی . سرمه ای که چون به چشم کشند مخفیات عالم عیناً و عیاناً معاینه کنند. (از آنندراج ) : به گوش وهم زند نغمه های داودی به چشم عقل کشد سرمه ٔ سلیمانی . طالب آملی (...
-
سرمه ٔ گیتی
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ گیتی . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). شب . (رشیدی ).
-
سرمه ٔ مست
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ مست . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرمه که به شوخی ورعنایی در چشم کشند. (غیاث ) (آنندراج ) : سرمه ٔ مست به خون خواری چشمت افزودچون سیه مست شود ترک بلا می افتد. محمدسعید اشرف (از آنندراج ). || چشم : همچو کیفیت صحت نبود نشأ...
-
سرمه خوردن
لغتنامه دهخدا
سرمه خوردن . [ س ُ م َ / م ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گنگ شدن . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سرمه به گلو کشیدن شود.
-
سرمه شدن
لغتنامه دهخدا
سرمه شدن . [ س ُ م َ / م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نهایت باریک شدن در سحق . || توتیا شدن . (آنندراج ).
-
سرمه کردن
لغتنامه دهخدا
سرمه کردن . [ س ُ م َ /م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرمه کشیدن . تکحیل . اکتحال .
-
سرمه کشیدن
لغتنامه دهخدا
سرمه کشیدن . [ س ُ م َ / م ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به چشم سرمه ریختن .