کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمنزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرمنزل
/sarmanzel/
معنی
۱. جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه.
۲. منزل؛ مسکن.
۳. مقصد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. منزلگاه، مقصد
۲. منزل، اقامتگاه، مقام
۳. استراحتگاه
۴. مرحله
دیکشنری
hall, home
-
جستوجوی دقیق
-
سرمنزل
واژگان مترادف و متضاد
۱. منزلگاه، مقصد ۲. منزل، اقامتگاه، مقام ۳. استراحتگاه ۴. مرحله
-
سرمنزل
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ زِ) (اِمر.) [ فا - ع . ] جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه ، منزل ، مسکن .
-
سرمنزل
لغتنامه دهخدا
سرمنزل . [ س َ م َ زِ ] (اِ مرکب ) منزل . مسکن . مقام . (فرهنگ فارسی معین ). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن : طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم . خاقانی .سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کین ره کران ن...
-
سرمنزل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] sarmanzel ۱. جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه.۲. منزل؛ مسکن.۳. مقصد.
-
سرمنزل
لهجه و گویش تهرانی
منزلگاه
-
واژههای مشابه
-
non-home based trip
سفر غیریکسرمنزل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سفری که مبدأ و مقصد آن منزل مسافر نباشد
-
home based trip
سفر یکسرمنزل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سفری که مبدأ یا مقصد آن منزل مسافر باشد
-
جستوجو در متن
-
فروکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) forukešidan ۱. پایین کشیدن؛ فرود آوردن؛ به زیر آوردن.۲. (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن: ◻︎ سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ: ۲۶۰).
-
فروکش کردن
لغتنامه دهخدا
فروکش کردن . [ ف ُ ک َ / ک ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) دعوا کردن با لجاجت و سماجت . || اقامت کردن و در جایی ماندن . (برهان ) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ.سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ند...
-
سروقت
لغتنامه دهخدا
سروقت . [ س َ رِ / س َرْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ . جستجو. پرسش . دیدار. ملاقات : دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودندکه آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت . سعدی .بسی نیز بودی که دامن کشان به سروقت من آمدندی خوشان . نزاری قهستانی .جمعی از اوباش ا...
-
طبعی
لغتنامه دهخدا
طبعی . [ طَ ] (اِخ ) سیستانی . یکی از شعرای ایران است و از اهالی سیستان بوده است . از اوست :زود از برم چنین گله آلود برمخیزباقی نمانده جز نفسی ، زود برمخیز. (قاموس الاعلام ترکی ).نصرآبادی آرد: گویا از اکابر سیستان است .طبعش خیلی لطف داشته از اقران مل...
-
شفیعا
لغتنامه دهخدا
شفیعا. [ ش َ ] (اِخ ) یا میرزا شفیعا هراتی . نام یکی از خوشنویسان خط شکسته . (ناظم الاطباء). درباره ٔ او و میرزا حسن از لحاظ خوشنویسی گفته اند: اثنان لا ثالث لهما. (از فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 635). میرزا شفیعا ملقب به پیشوا، از مردم هرات بود ...
-
فراغت
لغتنامه دهخدا
فراغت . [ ف َ غ َ ] (ع مص ) پرداختن . فراغ . رجوع به فراغ شود. || (اِمص ) فرصت و مهلت . (ناظم الاطباء). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت . ضد گرفتاری از کار و شغل . (ناظم الاطبا...