کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرلشکری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرلشکری
لغتنامه دهخدا
سرلشکری . [ س َ ل َ ک َ ] (حامص مرکب ) فرماندهی : رعیت نوازی و سرلشکری نه کاری است بازیچه و سرسری .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
امیر تومان
لهجه و گویش تهرانی
درجه سرلشکری
-
generalships
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عمومي ها، سرتیپی، ریاست، سرلشکری، علم لشکرکشی
-
generalship
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرپرستی، سرتیپی، ریاست، سرلشکری، علم لشکرکشی
-
شمگیر
لغتنامه دهخدا
شمگیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام سرداری مشهور. (ناظم الاطباء). نام سرلشکری است . (آنندراج ). (کذا و شاید منظور وشمگیر معروف است ). (یادداشت مؤلف ).
-
برونوس
لغتنامه دهخدا
برونوس . [ ب َ ] (اِ) لشکر و لشکری . (برهان ) (آنندراج ). برونوش . || (اِخ ) نام سرلشکری و سپهبدی بوده است . (برهان ) (آنندراج ). برونوش .
-
سپهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپهسالاری . [ س ِ پ َ ] (حامص مرکب ) سرلشکری و فرماندهی قشون و سپاه : غرض از فرستادن او [ امیر یوسف ] به قصدار آن بود تا یکچند از چشم لشکر دور باشد که نام سپهسالاری با وی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). وزارت به طیب ارزانی داشت و دختر و سپهسالاری بش...
-
رعیت نوازی
لغتنامه دهخدا
رعیت نوازی . [ رَ عی ی َ ن َ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل رعیت نواز. رعیت دوستی . ملت دوستی . (یادداشت مؤلف ). نوازش و مهربانی به رعایا : از او گشت پیدا سخن گستری رعیت نوازی و دین پروری . فردوسی .رعیت نوازی و سرلشکری نه کاری است بازیچه و سرسری .سعدی .
-
سرتیپ
لغتنامه دهخدا
سرتیپ . [ س َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح فعلی نظامی ، درجه ای است در ارتش ، بالاتر از سرهنگی و مادون سرلشکری . دارنده ٔ این درجه در شمار امراء ارتش است . فرمانده تیپ . فرمانده قسمتی از سربازان : نه مرد نیزه و تیغم نه مرد حمله و جنگم نه سالارم نه معلولم (...
-
کامل پاشا
لغتنامه دهخدا
کامل پاشا. [ م ِ ] (اِخ ) یوسف ... از وزرای سلطان عبدالعزیز و عربی الاصل بود و در زیر نظر عم خود عثمان پاشا تربیت یافت و از علمای عصر تحصیل علم کرد و در ادبیات ترکی و عربی و فارسی و شعر و انشا ماهر شد. به سال 1249 به مصر رفت . و در ظرف پنجسال به مرتب...
-
اسعدپاشا
لغتنامه دهخدا
اسعدپاشا. [ اَ ع َ ] (اِخ ) یکی از وزرای اعظم زمان سلطان عبدالعزیزخان و از مشیران و مدبران دولت عثمانی . مولد وی سال 1244 هَ .ق . در ساقز. وی پس از فارغ التحصیل شدن از مدرسه ٔ نظامی بسمت آتاشه ٔ نظامی در سفارت پاریس بود و بعد بار دیگر برای اکمال تحصی...
-
بازیچه
لغتنامه دهخدا
بازیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) بازی خرد. (یادداشت مؤلف ). تصغیربازی . (ناظم الاطباء). || آلت بازی . آنچه بدان بازی کنند. (برهان قاطع). آنچه بدان اطفال بازی کنند و بهندی کهلونا گویند. بازیچه ، اگر چه در ظاهر تصغیر بازی است ، مگر تحقیق آن است که کلم...
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...
-
صلاح الدین
لغتنامه دهخدا
صلاح الدین .[ ص َ حُدْ دی ] (اِخ ) زرکوب . وی یکی از مشایخ صوفیه است و خرقه ٔ او بچند واسطه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی می رسد و مولانا جلال الدین رومی در بادی امر بدو ارادت می ورزید. رجوع به فهرست فیه ما فیه شود.جامی در نفحات الانس آرد: شیخ صلا...