کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
linear character
سرشت خطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] سرشت حاصل از یک نمایش خطی (linear representation) گروه متـ . سرشت خطی گروه linear character of a group
-
character of a group
سرشت گروه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] یک همریختی از گروهی مفروض به گروه ضربی میدان اعداد مختلط
-
پاک سرشت
فرهنگ فارسی معین
(س ِ رِ) (ص مر.)پاک نهاد، پاک - طینت .
-
گران سرشت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . س ِ رِ) (ص مر.) 1 - متکبر. 2 - باوقار.
-
چار سرشت
لغتنامه دهخدا
چار سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ مرکب ) چارطبع. طبایع اربعه . امزجه ٔاربعه . حرارت و برودت و رطوبت و یبوست : نقش این هفت لوح چار سرشت ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت .نظامی .
-
دوزخ سرشت
لغتنامه دهخدا
دوزخ سرشت . [ زَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که سرشت دوزخ دارد. که طبیعت جهنم دارد. که چون دوزخ جای شکنجه و آزار و عذاب است . (یادداشت مؤلف ) : بهشت این و آن هست دوزخ سرشت به دوزخ نیاید کسی از بهشت .نظامی .
-
شادی سرشت
لغتنامه دهخدا
شادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از بهشت .(گرشاسب نامه ص 321).
-
کاتب سرشت
لغتنامه دهخدا
کاتب سرشت . [ ت ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه ذاتاً نویسنده است . آنکه فطرةً کاتب باشد : بفرمود تا مرد کاتب سرشت به آب رزان نکته ها را نبشت .نظامی .
-
می سرشت
لغتنامه دهخدا
می سرشت . [ م َ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) می گون . می گونه . که طبیعت می داشته باشد. که به سرشت و طینت شراب باشد. که چون می سرخگون و مستی فزا باشد. سرشته با می . || مجازاً گلگون . سرخ : دو برگ گلش سوسن می سرشت دو شمشاد عنبرفروش بهشت .اسدی (گرشاسب نامه...
-
موم سرشت
لغتنامه دهخدا
موم سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه مانند موم نرم باشد. موم طبیعت : این هیون هین و این جمل مؤمن نهاد موم سرشت لین را گناهی نیست . (مرزبان نامه ص 271).
-
ماه سرشت
لغتنامه دهخدا
ماه سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) ماه اندام . ماه طبع. که طبیعتی چون ماه دارد : با ما غمت ای فقاعی ماه سرشت هنگام وفا تخم جفاکاری کشت آن دل که فقاع از تو گشادی همه روزاکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت .مجیرالدین بیلقانی .
-
مشکین سرشت
لغتنامه دهخدا
مشکین سرشت . [ م ُ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) هر چیزی که دارای طبیعت مشک بود و بوی مشک دهد. (ناظم الاطباء). خوشبوی چون مشک . به مشک سرشته شده : درآمد به مشکوی مشکین سرشت چو آب روان کآید اندر بهشت .نظامی .
-
ملایک سرشت
لغتنامه دهخدا
ملایک سرشت . [ م َ ی ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه سیرت و نهاد فرشتگان دارد. فرشته نهاد. نیک نهاد. نیک سرشت : ملک پرورانی ملایک سرشت کلید درباغهای بهشت .نظامی .
-
ملائک سرشت
لغتنامه دهخدا
ملائک سرشت . [ م َ ءِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک سرشت شود.
-
پاک سرشت
لغتنامه دهخدا
پاک سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) پاک نهاد.پاک طینت . پاکیزه سرشت . پاک فطرت و جبلّت : آلودگی خرقه خرابی جهانست کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی .حافظ.