کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرشت
/serešt/
معنی
خوی؛ نهاد؛ طینت؛ فطرت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آفرینش، خلقت،
۲. آمیزه
۳. اصل، جنس، خمیره
۴. جنم، خلقوخو، خو، ضریبه، ذات
۵. سجیه، سیرت
۶. شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت
۷. مزاج، نهاد
۸. خمیرمایه، گوهر، جوهره
دیکشنری
character, characteristic, habitude, heart, humor, instinct, inwardness, makeup or make-up, mold, nature, self, temperament
-
جستوجوی دقیق
-
سرشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفرینش، خلقت، ۲. آمیزه ۳. اصل، جنس، خمیره ۴. جنم، خلقوخو، خو، ضریبه، ذات ۵. سجیه، سیرت ۶. شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت ۷. مزاج، نهاد ۸. خمیرمایه، گوهر، جوهره
-
سرشت
فرهنگ فارسی معین
(س رِ) (اِ.) نهاد، فطرت .
-
سرشت
لغتنامه دهخدا
سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت » ، «سیریشت » (طبیعت ، مزاج )، «سرش » (سریش ، چسب ، چسبندگی ) = «سلش ، سلخ ، سلشت » . معنی کلمه نزدیک است به :1) «سریش » (بستن ، متحد کردن ، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » (آمیختن ، مخلوط ک...
-
سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) serešt خوی؛ نهاد؛ طینت؛ فطرت.
-
سرشت
دیکشنری فارسی به عربی
صنع , طبيعة , مزاج
-
واژههای مشابه
-
کج سرشت
لغتنامه دهخدا
کج سرشت . [ ک َ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه طبیعةً بد آفریده شده است . بدذات . بداصل . بدگهر. کج نهاد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کینه سرشت
لغتنامه دهخدا
کینه سرشت . [ ن َ / ن ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کینه توز.کینه دار. آنکه دشمنی نهفته در دل دارد و به آسانی نمی زداید. آنکه کینه جویی در نهاد وی است : به عقیدت جهود کینه سرشت مارنیرنگ و اژدهای کنشت .نظامی .
-
کودک سرشت
لغتنامه دهخدا
کودک سرشت . [ دَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که اخلاق وعادت کودکان دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوسه و پیر و کودک سرشت به خوبی روند ارچه هستند زشت .نظامی (از آنندراج ).
-
گران سرشت
لغتنامه دهخدا
گران سرشت . [ گ ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) سست . کاهل . (از برهان ) (از انجمن آرا). کاهل . تنبل . (از آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ). || مردم متکبر و صاحب وقار و تمکین . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گردون سرشت
لغتنامه دهخدا
گردون سرشت . [ گ َ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم صاحب عجب و تکبر و با وقار و تمکین . (برهان ) (آنندراج ). متوقر. (انجمن آرا). || کاهل . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || ناموافق . (برهان ) (آنندراج ). || خون ریز. (انجمن آرا). || دون نواز. (انجمن...
-
نوشین سرشت
لغتنامه دهخدا
نوشین سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) از شهد وعسل سرشته . به نوش سرشته . بسیار شیرین : نخستین ز جلاب نوشین سرشت زمین گشت چون حوض های بهشت .نظامی .
-
نیک سرشت
لغتنامه دهخدا
نیک سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش فطرت . نیکونهاد. (یادداشت مؤلف ).
-
کج سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kajserešt کجنهاد؛ بداصل؛ بدذات.
-
گران سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānserešt ۱. متکبر.۲. باوقار؛ موقر.۳. کاهل.