کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرسکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرسکه
لغتنامه دهخدا
سرسکه . [ س َ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) درم مهره . میخ . مهره . مهرگونه ٔ فلزین که بافشار آن بر نقد مسکوک نقش کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
درم مهره
لغتنامه دهخدا
درم مهره . [ دِ رَ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) میخ درم . سرسکه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسازند و آرایش نو کننددرم مهره بر نام خسرو کنند.فردوسی .
-
اخچه
لغتنامه دهخدا
اخچه . [ اَ چ َ / چ ِ ] (ترکی ، اِ) آقچه . اَقْچه . ریزه ٔ زر. || روپیه و آقچه بقاف نیز گویند. (غیاث اللغات ). || مهر زر و نقره . مهر درم از زر و نقره . سرسکه . میخ درم . مهریست سیمین . (مؤید الفضلاء). || سکه ٔ زر. زر رائج .
-
میخ
لغتنامه دهخدا
میخ . (اِ) وتد. قطعه ٔ کوچک استوانه ای شکل فلزی و یا چوبی که دارای نوکی است تیز، و کلاهکی در سر دیگر دارد و آن را برای استحکام در جایی فرومی کنند. (از ناظم الاطباء). میله ٔ فلزی یا چوبی که یک سر آن باریک و تیز است و سردیگر پهن تر و یا دارای کلاهکی و ...