کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سررشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سررشته
/sarrešte/
معنی
۱. سرنخ.
۲. [مجاز] راهکار.
۳. [مجاز] مهارت در کاری.
۴. [قدیمی] دفتر حساب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشنایی، آگاهی، اطلاع، تجربه، شگرد، شیوه، مهارت
۲. سرنخ، راهکار
۳. دفتر حساب
۴. گزارش
۵. یادداشت، نوشته
۶. زمام، مهار
۷. اختیار
دیکشنری
lead
-
جستوجوی دقیق
-
سررشته
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشنایی، آگاهی، اطلاع، تجربه، شگرد، شیوه، مهارت ۲. سرنخ، راهکار ۳. دفتر حساب ۴. گزارش ۵. یادداشت، نوشته ۶. زمام، مهار ۷. اختیار
-
سررشته
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ تِ یا تَ) (اِمر.) 1 - سرنخ . 2 - اطلاع ، آگاهی .
-
سررشته
لغتنامه دهخدا
سررشته . [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) : چو این کار گردد خرد را درست سررشته آنگاه بایدت ...
-
سررشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarrešte ۱. سرنخ.۲. [مجاز] راهکار.۳. [مجاز] مهارت در کاری.۴. [قدیمی] دفتر حساب.
-
سررشته
دیکشنری فارسی به عربی
رائحة , قدرة
-
واژههای مشابه
-
سررشته دار
فرهنگ فارسی معین
( ~. ~.) (ص فا.) 1 - دفتردار. 2 - حسابدار.
-
سررشته دار
لغتنامه دهخدا
سررشته دار. [ س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب محاسباتی در دوره ٔ قاجاریه . نوعی از محاسبین . یکی از مراتب حسابداران . || صاحب خبرت و بصیرت .
-
سررشته داری
لغتنامه دهخدا
سررشته داری . [ س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شغل سررشته دار. || (اِ مرکب ) نام اداره ای است در وزارت جنگ که محاسبات اموال و اجناس و خرید و فروش وزارت جنگ با اوست .
-
سررشته دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [منسوخ] sarreštedār ۱. دفتردار؛ حسابدار.۲. کارپرداز.
-
واژههای همآوا
-
سر رشته
لهجه و گویش تهرانی
کنترل
-
جستوجو در متن
-
تخصص داشتن
فرهنگ واژههای سره
کاردان بودن، سررشته داشتن
-
سرکلافه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarkalāfe سرنخ؛ سررشته.