کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرد ومرطوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
cold tongue
زبانۀ سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] در هواشناسی همدیدی، گسترش یا پیشروی بارز هوای سرد
-
cold high
پرفشار سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← واچرخند سردهسته
-
cold stop
بند سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] ابزاری که در ورودی آشکارسازهای فروسرخ قرار میدهند و با سرمایش آن از ورود پرتوهای فروسرخ مزاحم به آشکارساز جلوگیری میکنند
-
cold sealing
درزگیری سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی درزگیری در دمای پایین که در آن فقط از چسب برای اتصال دو سطح استفاده میشود
-
cold flow
شارش سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار] نوعی شارش گرانروِ مادۀ جامد در دمای محیط که معمولاً در مواد لاستیکی و پلاستیکی و در زیر دمای شارش معمول آنها رخ میدهد
-
دم سرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص .) مأیوس ، ناامید.
-
سرد شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - مردن . 2 - ناامید شدن .
-
سرد یافتن
فرهنگ فارسی معین
(سَ. تَ) (مص ل .) سرد شدن ، احساس سرما کردن .
-
تب سرد
لغتنامه دهخدا
تب سرد. [ ت َ ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نافض . تب لرزه . (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزه ٔ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات )[ : سکیینج ] نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیره ٔ خوارزم...
-
دم سرد
لغتنامه دهخدا
دم سرد. [ دَ س َ ] (ص مرکب ) که دارای باد سرد است . که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد : شبی دم سرد چون دلهای بی سوزبرات آورده از شبهای بی روز. نظامی . || کسی که سخن بی اثر می گوید. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که سخنش درنگیرد. (آنندراج ) : تو خوش م...
-
ده سرد
لغتنامه دهخدا
ده سرد. [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان . جمعیت آن در حدود یک هزار تن و محدود است از طرف شمال به دهستان دشت آب و از خاور به دهستان کوشک و از جنوب به دهستان خبر. این دهستان وسط دو کوه واقع و هوای آن گرم معتدل است . شغل سک...
-
سرد آمدن
لغتنامه دهخدا
سرد آمدن . [ س َ م َ دَ] (مص مرکب ) بی ارزش بودن . بی اهمیت شدن : از آن سرد آمد این کاخ دلاویزکه چون جا گرم کردی گویدت خیز.نظامی .
-
سرد باد
لغتنامه دهخدا
سرد باد. [ س َ ] (اِ مرکب ) آه سرد. ناله ٔ سرد : همان شهر ایرانش آمد بیادهمی برکشید از جگر سرد باد. فردوسی .چو گفتار موبد بیاد آمدش ز دل بر یکی سرد باد آمدش . فردوسی .چو از پندهای تو یاد آورم همی از جگر سرد باد آورم . فردوسی .برآرم سرد بادی زین دل ری...
-
سرد شدن
لغتنامه دهخدا
سرد شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نقیض گرم شدن . (آنندراج ) (برهان ) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. || کنایه از مردن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). از حرکت بازماندن : حالی بر جای خود سرد شد.(...
-
سرد کردن
لغتنامه دهخدا
سرد کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گرم کردن : شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. (نوروزنامه ). || آزردن و برجای نشاندن . افسرده کردن . سرزنش کردن . تنبیه کردن : یک دو تن را بانگ زد و سرد کرد. (تاریخ بی...