کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سردی
/sardi/
معنی
۱. [مقابلِ گرمی] سرد بودن؛ خنکی.
۲. [مجاز] بیمهری نسبت به کسی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برودت، سرما،
۲. بیعلاقگی، دلسردی، سردمزاجی
۳. بیروحی، خشکی
۴. بیاعتنایی، بیتوجهی ≠ گرما، گرمی
۵. بیمیلی
دیکشنری
chilliness, cold, coldness, frigidity, frostiness, iciness, impassivity, impersonality, rawness, snub, unfriendliness
-
جستوجوی دقیق
-
سردی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برودت، سرما، ۲. بیعلاقگی، دلسردی، سردمزاجی ۳. بیروحی، خشکی ۴. بیاعتنایی، بیتوجهی ≠ گرما، گرمی ۵. بیمیلی
-
سردی
لغتنامه دهخدا
سردی . [ س َ ] (حامص ) برودت و خنکی . (ناظم الاطباء). مقابل خنکی : بخوشاندت گر خشکی فزایددگر سردی خود آن بیشت گزاید. ابوشکور.چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم . منجیک .یکی تند ابر اندرآمد چو گردز سردی همان لب بهم برفسرد. فردوسی ....
-
سردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sardi ۱. [مقابلِ گرمی] سرد بودن؛ خنکی.۲. [مجاز] بیمهری نسبت به کسی.
-
سردی
دیکشنری فارسی به عربی
برودة جنسية , ثلج
-
واژههای مشابه
-
آب سردی
لغتنامه دهخدا
آب سردی . [ ب ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که پس از بول از مجری برآید. ودی . وذی . (زمخشری ).
-
دم سردی
لغتنامه دهخدا
دم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری (از آنندراج ).
-
قلعه سردی
لغتنامه دهخدا
قلعه سردی . [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
خون سردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunsardi ۱. (زیستشناسی) خونسرد بودن.۲. [عامیانه، مجاز] بردباری؛ متانت.۳. [عامیانه، مجاز] بیتفاوتی.
-
خون سردی
دیکشنری فارسی به عربی
لامبالات
-
کدن یخها (این اصطلاح به معنی رفع سوء تفاهمها و برقراری رابطه گرم پس از سردی روابط نیز به کار می رود
دیکشنری فارسی به عربی
إذابَة الجَليدِ
-
واژههای همآوا
-
صردی
لغتنامه دهخدا
صردی . [ ] (اِخ ) ابومعاذ. تابعی است رجوع به ابومعاذ شود.
-
جستوجو در متن
-
aloofness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی نظمی، سردی