کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سردم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سردم
/sardam/
معنی
۱. (ورزش) محلی در زورخانه که مرشد در آنجا مینشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب میگیرد و آواز میخواند.
۲. جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند؛ خانقاه.
۳. [مجاز] قهوهخانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خانقاه
۲. پاتوق
۳. قهوهخانه
۴. سکوی زورخانه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سردم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خانقاه ۲. پاتوق ۳. قهوهخانه ۴. سکوی زورخانه
-
سردم
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (اِمر.) 1 - قهوه خانه . 2 - محلی که در آن درویشان گرد هم می آیند، خانقاه . 3 - جایی در زورخانه که مرشد متناسب با حرکات ورزشکاران ضرب می زند و می خواند.
-
سردم
لغتنامه دهخدا
سردم . [ س َ دَ ] (اِ مرکب ) شخصی که بسیار بدآواز بود. (غیاث ) (آنندراج ). || اطاق چوبی که در دهه ٔ عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه برپا میکردند و آن را با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین ، شمشاد، کشکول و غیره ) می آراستند و شبها از ...
-
سردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sardam ۱. (ورزش) محلی در زورخانه که مرشد در آنجا مینشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب میگیرد و آواز میخواند.۲. جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند؛ خانقاه.۳. [مجاز] قهوهخانه.
-
سردم
لهجه و گویش تهرانی
پاتوق، محل توقف
-
واژههای مشابه
-
سردَم،سردمدار
لهجه و گویش تهرانی
مرشد (قهوهخانه و زورخانه)
-
جستوجو در متن
-
coldly
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سردم، بطور سرد
-
سردمدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sardamdār ۱. صاحب سردم.۲. [قدیمی] صاحب خانقاه.۳. [قدیمی] پاتوقدار.
-
سردمدار
واژهنامه آزاد
صاحب سردم -صاحب خانقاه-پاتوق دار-پیشوای مردم-سخت رزل وپست-پلیس سرگذر
-
ورخج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ورخچ، فرخج، فرخچ، برخچ، کلخچ› [قدیمی] varaxj ۱. زشت.۲. بیمقدار؛ پست: ◻︎ دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم / که بُد نتیجهٴ طبع ورخج مردارم (سوزنی: مجمعالفرس: ورخج).
-
دم سرد
لغتنامه دهخدا
دم سرد. [ دَ س َ ] (ص مرکب ) که دارای باد سرد است . که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد : شبی دم سرد چون دلهای بی سوزبرات آورده از شبهای بی روز. نظامی . || کسی که سخن بی اثر می گوید. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که سخنش درنگیرد. (آنندراج ) : تو خوش م...
-
باد زدن
لغتنامه دهخدا
باد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با بادبیزن و امثال آن هوا را بقصد خنک شدن بجنبش آوردن ، یا تیز کردن آتش . ترویح : هر آنکسم که نصیحت همی کند بصبوری بهرزه باد هوا میزند بر آهن سردم . سعدی (طیبات ).رجوع به باد شود. || سوختن و تباه شدن زراعت یا میوه یا صی...
-
بیماردل
لغتنامه دهخدا
بیماردل . [ دِ ] (ص مرکب ) که قلب وی رنجور باشد. مَرِض : فئد؛ بیماردل شدن . (منتهی الارب ). || که عاشق و دلخسته است . که دل او بیمار است : از امل بیماردل را هیچ نگشاید از آنک هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست . خاقانی . || که دلی ناپاک و بی ایمان دا...