کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سردرگم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سردرگم
/sardargom/
معنی
۱. سرگردان؛ حیران.
۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حیران، حیرتزده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم
۲. سراسیمه، مضطرب، مشوش
۳. درهم برهم، آشفته، بینظم، بههمپیچیده
۴. مردد، دودل
دیکشنری
dizzy, foggy, huggermugger, inextricable, lightheaded, lost, perplexed
-
جستوجوی دقیق
-
سردرگم
واژگان مترادف و متضاد
۱. حیران، حیرتزده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم ۲. سراسیمه، مضطرب، مشوش ۳. درهم برهم، آشفته، بینظم، بههمپیچیده ۴. مردد، دودل
-
سردرگم
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ . گُ) (ص مر.) سرگردان ، حیران .
-
سردرگم
لغتنامه دهخدا
سردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . محسن تأثیر (از آنندراج ).رشته ٔ هر عقده ٔ کار...
-
سردرگم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سرگم› [مجاز] sardargom ۱. سرگردان؛ حیران.۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.
-
سردرگم
دیکشنری فارسی به عربی
تعجب
-
واژههای مشابه
-
سردرگم شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مردد شدن، دودل شدن ۲. گیج شدن، کلافهشدن ۳. راه گم کردن ۴. سرگردان شدن ۵. کلافه شدن
-
سردرگم شدن
لغتنامه دهخدا
سردرگم شدن . [ س َ دَ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت و مات شدن . گیج شدن .
-
سردرگم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تحير , تعجب , حير
-
واژههای همآوا
-
سر در گُم
لهجه و گویش تهرانی
نا معلوم
-
جستوجو در متن
-
bewilders
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سردرگم، سردرگم کردن، گیج کردن، گم کردن، سرگشته کردن
-
bewildering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سردرگم، سردرگم کردن، گیج کردن، گم کردن، سرگشته کردن
-
تعجب
دیکشنری عربی به فارسی
متحيرساختن , مبهوت کردن , مات کردن , سردرگم کردن , سردرگم , متحير