کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرد
/sard/
معنی
۱. آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد.
۲. چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد.
۳. بیاعتنا؛ بیتوجه: نگاه سرد.
۴. ناگوار؛ ناخوشآیند: حرف سرد.
۵. بدون جاذبه و گیرایی.
۶. بدون استفاده از اسلحه.
۷. (هنر) رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی میکند، مانند آبی.
۸. [قدیمی] یکی از مزاجهای چهارگانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بارد، خنک، یخ ≠ گرم
۲. بیروح، خشک
۳. بیمیل، سردمزاج ≠ مشتاق
۴. بیاحساس، بیعاطفه
۵. بیتحرک، ناپویا
۶. بیمزه، خنک
۷. گرانجان، نچسب، نگد، بیگانهخو
دیکشنری
chilly, cold, coldhearted, cool, frigid, frosty, impersonal, matter-of-fact, matter-of-factness, nipping, stony, strange, tepid, unfriendly, wintry
-
جستوجوی دقیق
-
سرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارد، خنک، یخ ≠ گرم ۲. بیروح، خشک ۳. بیمیل، سردمزاج ≠ مشتاق ۴. بیاحساس، بیعاطفه ۵. بیتحرک، ناپویا ۶. بیمزه، خنک ۷. گرانجان، نچسب، نگد، بیگانهخو
-
سرد
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ په . ] (ص .) 1 - خنک ، دمای کم . 2 - بی مِهر. 3 - سخن بی مزه ، بی معنی .
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ص ) پهلوی «سرت » ، اوستا «سرته » ، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » (سرما)، ارمنی «سرن » (یخ )، «سرنوم » ، «سرچیم » (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن )، کردی «سار» ، افغانی «سر» ، استی «سلد» (سرما)، بلوچی «سرد، سرت » ، وخی «سور، سوری » ،...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ع اِ) زره . (غیاث اللغات ). اسم جامع است مر زره ها و حلقه ها را. (منتهی الارب ). نام جامعی است برای زره ها و دیگر حلقه ها چه آنها بهم پیوسته اند. از اینرو دو کناره ٔ هر حلقه را به میخ سوراخ می کنند گویند: جاؤا و علیهم السرد؛ یعنی حلقه ...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ع مص ) دراز ادیم دوختن . (منتهی الارب ). دوختن چرم را. سِراد. (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود. مشک دوختن . (تاج المصادر بیهقی ). || سوراخ کردن . (منتهی الارب ). سوراخ کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || زره بافتن . (منتهی الار...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ رَ ] (ع مص ) پیاپی روزه گرفتن . (از اقرب الموارد). و رجوع به سَرْد شود. || بیختن و غربال کردن دانه . (دزی ج 1 ص 647).
-
سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sart، مقابلِ گرم] sard ۱. آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد.۲. چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد.۳. بیاعتنا؛ بیتوجه: نگاه سرد.۴. ناگوار؛ ناخوشآیند: حرف سرد.۵. بدون جاذبه و گیرایی.۶. بدون استفاده از اسلحه.۷. (هن...
-
سرد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sard طاری: sard طامه ای: sard طرقی: sard کشه ای: sard نطنزی: sard
-
سرد
دیکشنری فارسی به عربی
بارد , بعيد , جديد , خام
-
واژههای مشابه
-
سَّرْدِ
فرهنگ واژگان قرآن
بافتن زره
-
سرد سرد
لهجه و گویش تهرانی
خیلی سرد
-
گریه ٔ سرد
لغتنامه دهخدا
گریه ٔ سرد. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گریه که از شادی بهم رسد. گریه ٔ دروغ که از درد دل نباشد. (از آنندراج ) : گریه های سرد زاهد را نماید کار سست میشود از ریزش باران وی دیوار سست .بدیع نصیرآبادی (از آنندراج ).
-
کانی سرد
لغتنامه دهخدا
کانی سرد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع در 10هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 7500 گزی شمال باختری شوسه ٔ میاندوآب به مهاباد. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل و دارای 103 تن سکنه است . از سیمین رود مشروب میشو...
-
dead locomotive
لوکوموتیو سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] لوکوموتیوی که به هر دلیل از نیروی کِشندۀ آن نمیتوان استفاده کرد