کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخکوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سرخ
لغتنامه دهخدا
سرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغ...
-
سرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: suxr] sorx ۱. یکی از سهرنگ اصلی.۲. (صفت) هر چیزی که به رنگ خون باشد؛ گلگون؛ قرمزرنگ.
-
سرخ
دیکشنری فارسی به عربی
احمر , وردي
-
کتمه کوری
لغتنامه دهخدا
کتمه کوری . [ ک َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ، نیمه کور. (از فرهنگ فارسی معین ). که چشم از تراخم یا علت دیگر شکسته و نیم کور دارد. مقابل شهلا.
-
کرمه کوری
لغتنامه دهخدا
کرمه کوری . [ ک َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) صفتی برای چشمهای ضعیف و درهم کشیده و آبریز. کورمَکوری .
-
کوری نمودن
لغتنامه دهخدا
کوری نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تغطش . تغاطش . تعامی . (منتهی الارب ). خود را به نابینایی زدن . برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن .
-
Curie point
نقطۀ کوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] ← دمای کوری
-
hemianopia, hemianopsia
نیمهکوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] کوری فقط در یک چشم
-
نمک کوری
لغتنامه دهخدا
نمک کوری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . کافرنعمتی . کفران نعمت . حق ناشناسی .
-
tritanopia
آبیکوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] اختلال نادری در تشخیص رنگ که در آن شخص مبتلا، به نور آبی حساس نیست و آبی و سبز را با هم اشتباه میکند
-
snow blindness, nivialis ophtalmia
برفکوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی، علوم جَوّ] اختلال دردناک قرنیۀ چشم به علت قرار گرفتن بیشازحد در معرض نور فرابنفشی که از برف بازتابیده میشود
-
Curie temperature
دمای کوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] دمایی که در آن کانی خاصیت فِرّومغناطیسی خود را از دست میدهد متـ . نقطۀ کوری Curie point
-
amaurosis
پیکوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] نوعی کوری که در آن هیچ ضایعۀ نمایانی در چشم دیده نمیشود
-
Curie depth
عمق کوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] عمقی در زمین (30 تا 40 کیلومتر از سطح) که در آن افزایش دما موجب میشود مواد خاصیت مغناطیسی را از دست بدهند
-
دل کوری
لغتنامه دهخدا
دل کوری . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل کور بودن . سیاه دلی . بی بصیرتی . کوردلی : ز دل کوری به کار دل فرومانددر آن محنت چو خر در گل فروماند. نظامی .رجوع به دل کور شود.