کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرخیل
/sarxeyl/
معنی
سرگروه؛ سردسته؛ سرکرده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر
۲. سرسلسله، سلسلهجنبان
۳. پیشوا، رهبر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرخیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر ۲. سرسلسله، سلسلهجنبان ۳. پیشوا، رهبر
-
سرخیل
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خِ) (ص مر. اِمر.) آن که در رأس خیل قرار دارد، سردسته .
-
سرخیل
لغتنامه دهخدا
سرخیل . [ س َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) رئیس گروه و سردارجماعت . (آنندراج ). سرکرده و سرلشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) : خالی گردانیدن و آوردن سرخیلان و مقدمان و مردمان آن بقاع را به سیستان . (تاریخ سیستان ).ای شمع زردروی که در آب دیده ای سرخیل عاشقان مصیبت ر...
-
سرخیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم،صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] sarxeyl سرگروه؛ سردسته؛ سرکرده.
-
سرخیل
لهجه و گویش تهرانی
سردسته
-
واژههای مشابه
-
سرخیل شیاطین
لغتنامه دهخدا
سرخیل شیاطین . [ س َ خ َ ل ِ ش َ ] (اِخ ) ابلیس علیه اللعنة است . (آنندراج ) (از شرفنامه ) : سرخیل شیاطین شد پی کور ز پیکانت باد از پی کار دین پیکار تو عالم را.خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 484).
-
بازه شاه سرخیل بالا
لغتنامه دهخدا
بازه شاه سرخیل بالا. [ زَ س َ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه که در 45 هزارگزی شمال باختری رشخوار و 9 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی تربت به رشخوار واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و با آب و هوای معتدل و 35 تن سکنه که آ...
-
جستوجو در متن
-
سلسلهجنبان
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیشوا، رهبر، سرحلقه، سرخیل، قاید ۲. باعث، بانی، محرک
-
سرحلقه
واژگان مترادف و متضاد
بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسلهجنبان، پیشوا
-
سرزنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. بانشاط، دلبهنشاط، زندهدل، سرحال، سرخوش ≠ افسرده، بیدل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده ۲. سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسلهجنبان
-
سرجنبان
واژگان مترادف و متضاد
بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسلهجنبان، قاید، مهتر قوم
-
سردار
واژگان مترادف و متضاد
اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده ≠ سرباز
-
سرگل
لغتنامه دهخدا
سرگل . [ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) گویی باشد که طفلان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند. (برهان ) (رشیدی ). || نظیر سرگروه و سرخیل . (از آنندراج ).