کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخه ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سرخه دیزج
لغتنامه دهخدا
سرخه دیزج . [ س ُ خ َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 631 تن سکنه است . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سرخه دیزه
لغتنامه دهخدا
سرخه دیزه . [ س ُ خ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پلته و پاطاق . (یادداشت مؤلف ).
-
سرخه رود
لغتنامه دهخدا
سرخه رود. [ س ُ خ َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان فریدون کنار و چاکسر در 310500 گزی تهران واقع است . (یادداشت مؤلف ).
-
قشلاق سرخه
لغتنامه دهخدا
قشلاق سرخه . [ ق ِ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار واقع در 12 هزارگزی شمال باختری نجف آباد و 9 هزارگزی شمال شوسه ٔ بیجار به سنندج . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 210 تن است . آب آن از چشمه و محصول...
-
مله سرخه
لغتنامه دهخدا
مله سرخه . [ م ِ ل ِ س ُ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رازان است که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
چم سرخه
لغتنامه دهخدا
چم سرخه . [ چ َ س ُ خ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع قریه ٔ طایقان قم است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 261).
-
سرخه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sorxedār = سرخدار
-
red tide, red water
آبسرخه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] پدیدهای ناشی از تکثیر بیشازحد برخی از ریزاندامگانهای گونههای داینوفیتا (Dinophytes) معمولاً در نتیجۀ افزایش مواد مغذی که براثر آن برخی گونهها سمومی تولید میکنند که ممکن است باعث مرگومیر سایر آبزیان شود
-
جستوجو در متن
-
تن
لغتنامه دهخدا
تن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جسم ، بدن ). پهلوی ، تن . هندی باستان ، تنو . افغانی ، تن . شغنی ، تنا . گیلکی ویرنی و نطنزی...
-
تخم
لغتنامه دهخدا
تخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). دانه و بزر هر چیز. (ناظم الاطباء). پهلوی «توهم » و «تم » (بذر، تخم ) و «توخم » ، «توهم » شکل تل...