کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرخجه
/sorx[e]je/
معنی
بیماری ویروسی که باعث ایجاد تب، تورم غدد و بروز دانهها و لکههای سرخرنگ روی پوست صورت و دیگر قسمتهای بدن میشود و عوارض آن بیشتر از سه روز طول نمیکشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
measles
-
جستوجوی دقیق
-
سرخجه
فرهنگ فارسی معین
(سُ خِ جِ) (اِمصغ .) بیماری ای حاد و ساری که با دانه های سرخ رنگی روی پوست همراه است ، سرخک .
-
سرخجه
لغتنامه دهخدا
سرخجه . [ س ُ خ ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) سرخزه .سرخژه . سرخچه . رجوع کنید به سرخژه و سرخو. دزفولی «سریزه » ، گیلکی «سورخجه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از دمیدگی و حصبه باشد که بیشتر کودکان را بهم میرسد و آن جوششی بود سرخ رنگ و علامت آن تب ...
-
سرخجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرخچه، سرخیجه، سرخیژه› (پزشکی) sorx[e]je بیماری ویروسی که باعث ایجاد تب، تورم غدد و بروز دانهها و لکههای سرخرنگ روی پوست صورت و دیگر قسمتهای بدن میشود و عوارض آن بیشتر از سه روز طول نمیکشد.
-
واژههای مشابه
-
سُرخجه
لهجه و گویش تهرانی
نوعی بیماری واگیر کودکان و آن جوشی بود سرخ رنگ
-
سرخک، سرخجه
لهجه و گویش تهرانی
بیماری
-
واژههای همآوا
-
سُرخجه
لهجه و گویش تهرانی
نوعی بیماری واگیر کودکان و آن جوشی بود سرخ رنگ
-
جستوجو در متن
-
محصوب
لغتنامه دهخدا
محصوب . [ م َ ] (ع ص ) سرخجه برآورده . مبتلا به سرخجه . محصب . (از منتهی الارب ). سرخجه شده . (دهار). سرخجه برآمده . (مهذب الاسماء). رجوع به حصبه شود.
-
cervelliere
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرخجه
-
rubella panencephalitis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرخجه پانزانسفالیت
-
سرخگان
لغتنامه دهخدا
سرخگان . [ س ُ خ َ ] (اِ مرکب ) سرخجه . سرخچه . رجوع به سرخجه و سرخچه و آنندراج و برهان شود.
-
سرخو
لغتنامه دهخدا
سرخو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه ، سرخزه ، سرخژه شود.
-
سرخیزه
لغتنامه دهخدا
سرخیزه . [ س ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) سرخجه که نوعی از حصبه باشد و آن جوششی باشد که بیشتر طفلان را بهم رسد. (برهان ). رجوع به سرخجه شود.