کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرخت
دیکشنری فارسی به عربی
قاسي
-
واژههای همآوا
-
سرخط
واژگان مترادف و متضاد
سرمشق
-
سرخط
لغتنامه دهخدا
سرخط. [ س َ خ َ ] (اِ مرکب ) تعلیم خوش نویسان . (غیاث ) (آنندراج ). سرمشق : سرخط که برین ورق کشیده ست شک نیست در آن که آفریده ست . نظامی .به سرخطنویسی علم زآن نمطکه رخسار خوبان کند مشق خط. نورالدین ظهوری (از آنندراج ). || خط و یادداشت روز. || نوکری ....
-
صرخة
لغتنامه دهخدا
صرخة. [ ص َ خ َ ] (ع اِ) بانگ و آواز سخت . (منتهی الارب ). || اذان . (منتهی الارب ). || عذاب . (غیاث ). || صیحه ٔ سخت . || لوف الحیة. || (مص ) بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). رجوع به ذیل قوامیس عرب دزی ج 1 ص 827 ...
-
سر خط
لهجه و گویش بختیاری
sar xat قرارداد میان مالک و کارگر براى یک سالکار (به ازاى لباس و مقدار معیّنى گندم وجو).
-
سرِخط
لهجه و گویش تهرانی
اولین ایستگاه
-
جستوجو در متن
-
obdurate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترسناک، بی عاطفه، لجوج، سخت دل، سنگ دل، سرخت
-
قاسي
دیکشنری عربی به فارسی
بيرحم , ظالم , ستمکار , ستمگر , بيدادگر , تند , درشت , خشن , ناگوار , زننده , ناملا يم , سخت دل , بي عاطفه , سرخت , لجوج , سنگدل , پي مانند , سفت , محکم , شق , با اسطقس , شديد , زمخت , بادوام , سخت , دشوار
-
نیم دایره
لغتنامه دهخدا
نیم دایره . [ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قوس . (یادداشت مؤلف ). منحنی ای معادل نصف دایره . قوسی بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایره ٔ فلک به شش برج قسمت پذیرد. (نوروزنامه ).به گرد نقطه ٔ سرخت عذار سبز چنان که نیم دایر...
-
زنگاری
لغتنامه دهخدا
زنگاری . [ زَ ] (ص نسبی ) برنگ زنگار. (ناظم الاطباء). زنجاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به زنگار. (فرهنگ فارسی معین ) : خلقانش کرد جامه ٔزنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غم او بر دل من پرده ٔ زنگاری بست کس...
-
برکشیدن
لغتنامه دهخدا
برکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . استخراج کردن . برآوردن . بیرون کردن . بالا کشیدن . بیرون آوردن . (ناظم الاطباء). خارج ساختن . (یادداشت مؤلف ) : لعل می را ز درج خم برکش در کدونیمه کن به پیش من آر. رودکی .ناگاه پای اسب بهرام بد...
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...