کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرخاره
/sarxāre/
معنی
سنجاقی که زنان به موی سر میزدند تا موها را نگهدارد: ◻︎ جعدی سیاه دارد کز کشّی / پنهان شود بدو در سرخاره (رودکی: ۵۲۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرخاره
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - سوزن زرینی که زنان به جهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا نیفتد. 2 - پنجه مانندی از استخوان که بدان تن را خارند.
-
سرخاره
لغتنامه دهخدا
سرخاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از: سر + خار (خاریدن ) + ه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا از سر ایشان نیفتد. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). سوزن ...
-
سرخاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarxāre سنجاقی که زنان به موی سر میزدند تا موها را نگهدارد: ◻︎ جعدی سیاه دارد کز کشّی / پنهان شود بدو در سرخاره (رودکی: ۵۲۸).
-
جستوجو در متن
-
مدرات
لغتنامه دهخدا
مدرات . [ م ِ ](ع اِ) سرخاره . (یادداشت مؤلف ). رجوع مدراة شود.
-
شانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šānak] šāne وسیلهای دندانهدار که با آن موی سر را هموار و مرتب میکنند؛ سرخاره.
-
سنجاق زدن
لغتنامه دهخدا
سنجاق زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نصب و تعبیه ٔ انواع سنجاق به جامه . || قرار دادن سرخاره بر گیسو.
-
مدراة
لغتنامه دهخدا
مدراة. [ م ِ ] (ع اِ) سرخاره . (مهذب الاسماء). مِدری ̍. (منتهی الارب ). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج ). مدرات . ج ، مداری . رجوع به مدری شود.
-
مدری
لغتنامه دهخدا
مدری . [ م ِ را ] (ع اِ) سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (منتهی الارب ). شاخ گاو و گوسفند که بدان شانه کنند. (فرهنگ خطی ). شانه . (فرهنگ فارسی معین ). مدراة. مَدریَه . مشط. (اقرب الموارد). سرخاره . (از متن اللغة). رجوع به مدراة شود. ج...
-
سنجاق
لغتنامه دهخدا
سنجاق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن کنند که قابل ارتجاع است .- سنجاق ته دار ؛ فلزی سیخکی مانند سوزن که در ته آن دگمه ٔ کوچکی تعبیه شده است . (از فرهنگ فارسی معین ).- سنجاق سر ؛ سنجاق فلزی و گاه با روکش استخوانی که ز...
-
گشنی
لغتنامه دهخدا
گشنی . [ گ ُ ] (حامص ) (از: گشن + ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده ، یعنی جفت شدن حیوانات با هم . (برهان ). جفتی نر با ماده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || گشنی درخت ، یعنی چیزی از درخت...
-
جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شکسته . موی مجعد. وژگال ، مقابل خوار وفرخال . موی کوتاه ، مقابل سبط و مسترسل : سر زلف و جعدش...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ ] (حرف اضافه ) ظرفیت را رساند خواه ظرفیت مکانی و خواه زمانی ، و آن یا حسی و واقعی است و یا فرضی و عقلی . کلمه ٔ ارتباطست به معنی درون ، میان ، در میان ، فی و مابین . (ناظم الاطباء). به معنی فی عربی است . (از آنندراج ). به معنی جوف است و درون...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...