کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرحددار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرحددار
/sarhaddār/
معنی
مٲمور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته میشود؛ مرزدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مرابط، مرزبان، مرزدار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرحددار
واژگان مترادف و متضاد
مرابط، مرزبان، مرزدار
-
سرحددار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . حَ) [ فا - ع . ] (ص فا.) مرزبان .
-
سرحددار
لغتنامه دهخدا
سرحددار. [س َ ح َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مرزدار. (فرهنگستان ).
-
سرحددار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [فارسی. عربی. فارسی] sarhaddār مٲمور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته میشود؛ مرزدار.
-
جستوجو در متن
-
مرزبان
واژگان مترادف و متضاد
سرحددار، مرابط، مرزدار
-
مرزدار
واژگان مترادف و متضاد
سرحددار، مرابط، مرزبان
-
طرفدار
فرهنگ فارسی معین
(طَ رَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - جانب دار، حامی . 2 - سرحددار.
-
مرزپان
لغتنامه دهخدا
مرزپان . [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرابط. سرحددار. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرزبان شود.
-
صاحب طرف
لغتنامه دهخدا
صاحب طرف . [ ح ِ طَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرزبان . سرحددار. کنارنگ : و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند... (مجمل التواریخ و القصص ). و هنگام حرکت جماعتی از صاحب طرفان که بر سبیل نوا موقوف بودند. (جهانگشای جوینی ).
-
خداوند مرز
لغتنامه دهخدا
خداوند مرز. [ خ ُ وَ دِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزدار. مرزبان . سرحددار. سنوردار : تو گفتیم باشی خداوند مرزکه این مرز را از تو دیدیم ارز.فردوسی .
-
مرزبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: marzipān] ‹مرزوان› marzbān ۱. نگهبان یا مٲمور مرز؛ سرحددار.۲. [قدیمی، مجاز] حاکم قسمتی از کشور: ◻︎ یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲: ۱۵۰۴).۳. [قدیمی] در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی.۴. [قدیمی، مجاز] نگهبان.
-
طرف دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tarafdār ۱. [مجاز] جانبدار؛ حامی.۲. [قدیمی] حاکم.۳. [قدیمی] سرحددار؛ مرزدار؛ مرزبان.〈 طرفدار انجم: [قدیمی، مجاز] آفتاب.〈 طرفدار پنجم: [قدیمی، مجاز]۱. مریخ.۲. پادشاه ترکستان.
-
مرزدار
لغتنامه دهخدا
مرزدار. [ م َ ] (نف مرکب ) مرزبان . حاکم . حکمران مناطق مرزی . سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود : سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت .دقیقی .به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزداران به فرمان اوی . دقیقی .چو از مرزداران ...
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حاکمی که در سرحد باشد. (اوبهی ). حاکم و میر سرحد. (جهانگیری ). سرحددار. صاحب طرف .طرفدار. حافظ مرز و ثغر و حدود. که محافظت نواحی مرزی و طرفی از مملکت با اوست . حافظ الحد : به هرمرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند ...