کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربسر گذاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سربسر گذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
غرير
-
سربسر گذاشتن
لهجه و گویش تهرانی
شوخی کردن
-
واژههای مشابه
-
رحمان سربسر
لغتنامه دهخدا
رحمان سربسر. [ رَ س َ ب ِ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از دفع ضرر و گذشتن از منافع باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
-
سربسر کردن
لغتنامه دهخدا
سربسر کردن . [ س َ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برابر وی شدن و کردن ، و این کنایه از تدارک و تلافی باشد، از این جاست که سربسر کردن حساب بمعنی برابر کردن حساب نیز دیده شده . (آنندراج ) : ور نیک نمی کنی بجایم با من صنما تو سربسر کن . سنایی .مه که از چرخ...
-
واژههای همآوا
-
سر بسر گذاشتن
لهجه و گویش تهرانی
شوخی کردن
-
جستوجو در متن
-
غرير
دیکشنری عربی به فارسی
دستفروش , دوره گرد , خرده فروش , گورکن , خرسک , شغاره , سربسر گذاشتن , اذيت کردن , ازار کردن
-
راکد
لغتنامه دهخدا
راکد. [ ک ِ ] (ع ص ) ثابت و برجای از هر چیزی . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آرام گرفته . (کنزاللغات ). ساکن ، مقابل جاری . (از متن اللغة). ج ، رواکد. (تاج العروس ) (متن اللغة). ایستاده مقابل جاری . (فرهنگ نظام ). آرام گی...
-
کاویدن
لغتنامه دهخدا
کاویدن . [ دَ ] (مص ) (از: کاو + یدن پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جستجو کردن . (برهان ).کابیدن . کافتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بکاوید کالاش را سربسرکه داند که چه یافت زر و گهر. عنصری .اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟...
-
روی نهادن
لغتنامه دهخدا
روی نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن . راهی شدن . متوجه گشتن . رفتن . (یادداشت مؤلف ). توجه . (ترجمان القرآن ) : نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیربه تیم واتگران آید از در تیماس . ابوالعباس .همی فزونی جوید اراد...
-
افسر
لغتنامه دهخدا
افسر. [ اَ س َ ] (اِ) تاج و کلاه پادشاهان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). تاجی از ابریشم مکلل با جواهر. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). تاج . (دهار) (مجمعالفرس اسدی ) (مؤید الفضلاء) (ازمنتهی الارب ) (شرفنامه ٔ منیری ). تاج پادشاهان ...
-
پائیدن
لغتنامه دهخدا
پائیدن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . ببودن . بایستادن . ماندن . درنگ کردن : ای ز همه مردمی تهی و تهک مردم نزدیک تو چرا پاید . ابوشکور (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).اگر خفته ای زود برجه ز جای وگر خود بپائی زمانی مپای . دقیقی .بترس ای گنهکار و نزد من آی به ایو...
-
بساط
لغتنامه دهخدا
بساط. [ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). نوعی از طنفسه (معرب تنبسه ) دراز کم عرض . ج ، بُسُط. (از اقرب الموارد). ج ِ بُسُط. مأخوذ از تازی فرش و هرچیز گستردنی . (ناظم الاطباء) (دزی ج 1). بساطافک...